نامه سرگشاده به هیچ کس:
با سلام و عرض احترام می خواستم این نامه را به شما بنویسم. بعد دیدم فایده اش درچیست؟ از دست شما مثل خودمن چه بر می آید! به همین خاطر من این نامه سرگشاده رابه هیچ کس می نویسم. حرف خاصی هم ندارم غیر از این دنیا به صورت یک دیوانه خانه تمام عیار در آمده و از آن هراس انگیزتر دیوانه ها کنترل این تیمارستان عظیم را به عهده گرفته اند. از ایران نمونه نمی دهم که برادران و خواهران وابسته به آن وزارت خانه قبیجه اطلاعات فشار خونشان برود بالا. فرانسه را در نظر بگیرید. این آقای شیراک آن همه هارت وپورت کرد و حالا هم زد زیرش. در انگلیس هم که لابد خبر دارید شماره زیادی از کسانی که به احزاب اصلی « کمک مالی» کرده اند حالا لابد به عنوان « تشکر» لرد شده به مجلس لردها رفته اند. در ایتالیا، نخست وزیر نزدیک به 70 ساله اش با زنان تن فروش تلفنی تماس می گیرد و بعد با افتخار اعلام می کند که آنها گفته اند که از تداوم حکومت من خیلی هم راضی اند. حالا بماند که چندی پیش هم اعلام کرده بودکه خداوند تبارک و تعالی به او خبرداده که برای این که در انتخابات پیروز شود باید تا مدتی با زنها رابطه جنسی نداشته باشد! ( البته اگر اشتباه نکنم انتخابات را باخت). در امریکا که این اقای « بوش نازنین» رئیس جمهور است. من الان مدتی است که از دست او د یگر عصبانی نمی شوم بلکه به حال خودم و دیگران دلم می سوزد که یک هم چه آدم ابله ای این همه قدرت را دردستهایش متمرکز کزده است. به عراق نگاه می کنم. به پاکستان و به افغانستان به مصر و ترکیه که نگاه می کنم ترس برم می دارد که اگر اقتصاد این کشورها سقوط کند تکلیف منطقه چه می شود. در یک سطح اندکی خودمانی تر، خیلی ازوبلاگ های فارسی راکه می خوانم دلم می خواهد بردارم برای نویسنده اش هر چه از دهنم می آید بنویسم. بعد پشیمان می شوم. نه تنها ایرانی های ساکن ایران که ایرانی ها خارج نشین هم قرارا گرفتار افسردگی روجی اند. چپ و راست به همه خبر دادند که ای داد ای بیداد من دیگر می خواهم بروم « مرخصی» و یا این که « فایده این کارا چیه!» البته هیچ وقت هم روشن نمی شود که مگر قرار بود فایده اش چی باشد! بعید نمی دانم بعضی از دوستانف انتظار داشتند یک انقلاب وبلاگی دبش ودست اول در ایران صورت بگیرد و البته قرار نبود بگیرد و نگرفت. یک جا یقه خواننده را می گیرند که یا تو خنگی و یا اگر هم خنگ نیستی سرت با ماتحتت بازی می کند و در نیتجه ما « علما» را در ک نمی کنی! حیف وقت طلاگونه ما که بگذاریم و برای آدمهای زبان نفهمی مثل شما وبلاگ بنویسیم یک عده دیگر، که دنیا را اصلا یک جوری دیگری می بینند- البته قبول دارم که آدمها دیدگاهشان فرق می کند ولی منظورم در این جا این نیست- و بطور غیر علنی می گویند که تا دنیا بوده شرق شرق بوده و غرب هم غرب. به همین خاطر، نه فقط لازم نیست که حتی مضر است که از غرب چیزی یاد بگیریم.در این جا یک دسته که ادعای شان این است که « هنر نزد ایرانیان است و بس» و دسته دیگر، هم چندین ده سال قبل از این که واقعا بمیرند تو گوئی که مرده اند. یعنی حرفشان این است که فایده ندارد کاری نمی شود کرد و بهتر است کاری نکنیم... خوب دیدگاهی از این پرت ها قابل تصور نیست.. !
دیگه دارم خسته می شم. برم بخوابم و انشاالله خوابهای خوش ببینم.