وب نوشت های یک آدم شکاک

Tuesday, June 28, 2005

نامه به یک دوست در باره انتخابات


دوست عزیزم:
باور می کنی! می خواستم امشب به خودم استراحت بدهم و برایت نامه ننویسم. به خودم گفتم روز خوبی داشتی، شنا کردی و لابد کمتر دل تنگی. من هم می توانم یک بار کمتر مغزت را بخورم. ولی می بینم که امشب باید حتما برایت چند کلمه ای بنویسم. می دانم دلت گرفته است. تا چند لحظه پیش، تو در آن جا و من در این سو از این سایت به آن سایت سرک می کشیدیم تا ببینیم که برسر ما چه آمده است! یا چه قرار است بیاید! وقتی آخرین میلت را خواندم دلم گرفت وقتی می نویسی «من دیگه نمی کشم....» آخ که من چقدر دلم می خواست در این لحظات در کنار تو بودم- یادت هست گفته بودم که من خودم را به جائی دعوت نمی کنم!- ولی نه، وقتی تو این همه دل، تا این حد دلگرفته و غمگین باشی، اصول بی اصول. به تو که نمی توانم دروغ بگویم خوب می شد اگر امشب با تو می بودم. نه فقط برای این که تو تنها و دلتنگ نباشی، بلکه برای این خودم این همه احساس تنهائی و دل تنگی نکنم،
آن هم با این قلبی که اگر پمپاژ دواها نباشد می ایستد!
دلم می خواست امشب پیش تومی بودم ومی توانستم درکنار تو یک شکم سیر گریه کنم.
آخ! که لعنت به این زندگی! آخراین چه روزگاریست که ما داریم؟
لطفا نگو مرده شور ترا ببرد با این دلداری دادنت! همین چند لحظه پیش سایت گویا نیوزرا که قرارا به رفسنجانی وابسته است نگاه کردم مثل این که نتیجه انتخابات آن گونه است که هم تو از آن واهمه داری وهم من و هم خیلی های دیگر.
فریاد می زنم
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من زحرفم معلوم برشماست
یکدست بی صداست
من، دست من کمک زدست شما می کند طلب
فریاد من شکسته اگر در گلو و گر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود وشما
فریاد می زنم
فریاد می زنم!
به اشاره برایت نوشته بودم که دلم می گفت ای کاش هاشمی بشود ولی مغزم فرمان می داد، که مرگ یک بار وشیون یک بار، بگذار احمدی نژاد ششمین واحتمالا آخرین رئیس جمهور این نظام شکنجه و سرکوب باشد. تازه از تو که نمی توانم پنهان کنم.مگر هاشمی همان عالیجناب سرخ پوش نیست! مگر هاشمی، آمر قتل های میکونوس و خیلی های دیگر نیست!
حالا دیگر این قدر بدبخت شده ایم که از دست مارغاشیه، به افعی پناه ببریم!
می دانم می دانم. زندگی مردم در داخل سخت تر می شود و سخت گیری ها بیشتر، ولی به یاد داشته باش دوست من:

دردا که این حکایت امشب نیست
دردا، که این حکایت این لحظه نیست
عمری است این خطاب بی پیغام
که از کنام نامیمونش
در لحظه های سرد بی آفتاب من آویخته ست
عمری است این دهان پنهان
این بی چهره ی بی انسان
با خالی شبان من آمیخته ست
عمری است این شرنگ
این شوکران ناخواسته، به جام خلوت من ریخته ست
عمری ست این غریبه ی سرد وسمج
این همزاد نامیمون
با خواب و با خیال و خوراک من
خود را سهیم کرده ست...
( آتشی، گزینه اشعار، ص 299-300)

پس، دوست من، از چه می ترسیم!
برایت گفته بودم و حالا تکرار می کنم از تقلبات که بگذریم احمدی نژاد با یک سری شعارهای پوپولیستی به میدان آمده است و در برابرش هم کسی است که هرکسی درایران می داند که قطعه زمینی خریده که از بد حادثه تمام ایران در آن قطعه افتاده است! تو خیلی سال است از ایران بدوری ولی به هرجا که می روی مرغوب ترین زمین ها را این خاندان مکرم بالا کشیده اند! از اشکال دیگر ثروت شان دیگر چیزی نمی گویم.
ترا نمی دانم ولی دیده ام که خیلی ها از بازگشت به عقب می ترسند! می گویند هرچه بوده باشد لااقل در این 8 سال اصلاح طلبان حکومتی تخم دوزرده گذاشته اند. « فشارها» کمتر شده است! مردم می توانند حرف بزنند و به قول آن مردک رمال، « دختر و پسر می توانند در خیابان ها راه بروند» و حالا هم اگر هاشمی مجددا به این مقام برسد لابد همین « تحولات» ادامه خواهد یافت. نمی دانم برای تو نوشتم ویا به دوست دیگری می گفتم که در این 8 سال، گذشته از همه ظلمی که اصلاح طلبان اسلامی بر مردم ایران روا داشتند، از پرداختن به معیشت اکثریت مردم هم غفلت کردند. این که فقرو نداری بیداد می کند دیگر نه افسانه است و نه تبلیغات « ضد انقلاب»، اغلب کاندیداهائی که از غربال شورای نکبتی نگهبان گذشتند هم، همین را گفتند- البته به غیر از همین آقای هاشمی!
جالب نیست!
تازه، چه « فشاری» بیشتر از این؟
اگهی های رسمی فروش کلیه در همین دوره درروزنامه های رسمی پیداشد!
لابد، من که کلیه ام را نمی فروشم پس، چه فشاری!
زمستان گذشته که یادت هست!
کارتن خواب ها را می گویم که در کنار خیابان ها یخ می زدند وبه همان بدی، این که هیچ مقام مسئولی هم مسئولیتی به گردن نمی گرفت.
تو گوئی این جا نیز، « توطئه استکبار جهانی» بود که باعث می شد مردم در گوشه خیابان یخ بزنند!
به عوض با سرعتی که حتی داد بانک جهانی را هم در آورده بود بر همه اموال مملکتی چوب حراج زدند و خودمانی اش کردند ولی برسرمردم کلاه گشادی گذاشتند که داریم « خصوصی» شان می کنیم! از « جامعه مدنی» با اسهال لفظ سخن گفتند ولی، یک « جامعه زدنی» تحویل مردم دادند! یادت هست عبدالله نوری را به زمان وزارتش و مهاجرانی را به همین نحو، در بغل دانشگاه کتک زده بودند. به میردامادی به زمانی که رئیس کمیسیون امنیت مجلس ششم بود، یورش بردند و سرو دماغش را شکستند!
نمی دانم طنز تلخ جامعه و سیاست ما را می بینی! این بابا که خودش امنیت نداشت قرار بود رئیس کمیسیونی باشد که امنیت مملکت را تامین کند!
وکلای از غربال گذشته مجلس هم در همین دوره کتک خوردند. مردم عادی که درهمه این 26 سال و همیشه کتک می خوردند!
با این همه، هنوز اصلاح طلبان دینی با طلب کاری از مردم حرف می زنند!
از روزنامه و روزنامه نگار زندانی و وبلاگ نویس شکنجه شده دیگر چیزی نمی گویم. به عوض، نگاه کن که آقاها و آقازاده ها چه مال ومنالی به هم زده بودند. و حالا در این انتخابات، باز مردم روبرو شده بودند باانتخاب هاشمی رفسنجانی که در چشم اکثریت مردم تبلور و تجسم و عصاره فساد این حکومت است در همه ابعادش و این دیگری، که اگرچه به گوهر فرقی نمی کند ولی به ظاهر تفاوت دارد. برخلاف هاشمی، او فقط یک آمر قتل نیست، خودش هم اجرا می کند. برخلاف هاشمی که عبای ایو سنت لورن بر دوش می اندازد و احتمالا بوی عطر وادوکلن می دهد و از تعامل با دنیای بیرون سخن می گویدولی هم چنان معتقد است که زن نصف مرد حق دارد، ودست سارق را باید قطع کرد، و چشم به ازای چشم درآورد.احمدی نژاد « اصل» و « اصیل» است. نه فقط عهد دقیانوسی است بلکه به دقیانوسی بودن خود افتخار هم می کند، بوی گه می دهد همان گهی که با بوی عطر و ادوکلن هاشمی و خاتمی اندکی پنهان می شود. یک طلبه به تمام معناست که می خواهد نظام سلطانی ما را طالبانی هم بکند!
این کجایش از نظر منافع دراز مدت کشور بد است؟ دقت کن می گویم دراز مدت!
و باز در همین دوره اصلاح طلب هاست که قاتلان زنجیره ای ترفیع می گیرند ولی ناصر زرافشان وکیل مدافع خانواده مقتولان در زندان می پوسد. اکبرگنجی به اشاره همین عالیجناب سرخپوش در زندان جوانی اش را به پیری می رساند وسحابی را به اشاره همین« مصلح اجتماعی» به قصد کشت شکنجه کرده بودند. از بقیه دیگر نمی گویم که بیشتر افسرده می شوم.
یادت نیست!
و من بدون این که کوچکترین توهمی در باره احمدی نژاد داشته باشم، می گویم حداقل امیدوار باشیم که با آمدن احمدی نژاد بخشی از توهم مردم بریزد. دیگر کسی نتواند گنجشگ اسلامی را رنگ کرده و به جای قناری « مردم سالاری دینی» به مردم بفروشد. بگذار شکل و محتوای این حاکمیت زور وشکنجه و نظارت استصوابی بر همگان از روز هم آشکار تر شود. شاید دیگر اصلاح طلبان دینی هم به همان دگردیسی گرفتار شوند که اکبر گنجی شد. که با این نظام، دموکراسی و آزادی غیر ممکن است.

زردها بی خود قرمز نشده اند
قرمزی رنگ نینداخته است
بی خودی بر دیوار
صبح پیدا شده از آن طرف کوه « ازاکو» اما
« وازنا» پیدانیست
گرته ی روشنی مرده ی برفی همه کارش آشوب
برسر شیشه ی هرپنجره بگرفته قرار
من دلم سخت گرفته ست از این
میهمانخانه ی مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار

من فکر می کنم که آن وقت، با همه سختی ها و مرارت های بیشتر، مردم با یک انتخاب دشوار روبرو خواهند شد.
یا باید برای رسیدن به دموکراسی، از این نظام بگذرند، یا همه زورگوئی ها و قلدربازی هایش را تحمل کنند.
این بد است ولی خوبی اش در این است که دیگر کسی نمی تواند برایشان در باره دموکراسی دینی قصه بگوید.
حداقل از دست این اصلاح طلبان مکار دینی راحت می شویم.
من به مردم ایران بیشتر از این ها اعتماد دارم که الان زیادی دلگیر باشم. دردرون درونم صدائی به من می گوید که مردم راه دوم را بر نخواهند گزید. من یکی حداقل تردید ندارم، که خودرا برای گذشتن از این نظام نکبت سازمان خواهند داد.
این جاست که تازه کار جدی آنها و ما- من وتو و دیگرانی که دلشان برای ایران می طپد- آغاز می شود.
از طرف دیگر، اگر احمدی نژاد به شعارهای پوپولیستی خود وفا نکند که توهم به سرعتی خواهد ریخت که این ریزش غیر قابل کنترل خواهد شد. و اگر، به فرض محال، به شعارهای پوپولیستی اش وفا کند، به فساد فراگیر بپردازد- نه این که ریشه کن کند، مگر کارد دسته خودش را هم می برد دوست عزیز- ولی حداقل اندکی کمتر کند. که نتیجه اش، بی گمان این خواهد بود که حداقل سرعت گسترش فقر کمتر می شودواین خودش خوب است. آخر دوست من، باور کن، خیلی ها در ایران « زندگی» نمی کنند، بلکه شبانه روز برای « وجودداشتن» در حال تقلا هستند. مضیقه های مالی چنان شرایطی ایجاد کرده است که اکثریت مردم توانی برای هیچ کار دیگری ندارند.
در شرایطی که فقر بیداد می کند، از « جامعه مدنی» سخن گفتن، دهن کجی کردن به مردم است.
شاید، می بینی می گویم شاید، با کاهش سرعت گسترش فقر، تحولی هر چند ناچیز در این حوزه ها ایجاد شود.

به هرطرف که می نگری آب است
به هرکسی که می گذری تشنه
تا هرکجا که می نگری برگ وساقه است
برهر چه دست می کشی از برگ و برتهی
در این کویرسوزان
آب از کدام چشمه ی جادو می جوشد؟
( آتشی وصف گل سوری، ص 112)

نه دوست من، زیادی دلگیر نباشیم.
بعید نیست این جمهوری نکبت اسلامی، سرانجام گورکن خویش را به دست خویش پرورانده باشد!
کاردنیا را چی دیدی!
با مهر و دوستی
بهنام
4تیرماه