وب نوشت های یک آدم شکاک

Thursday, December 01, 2005

خودکشی فرهنگی:


یکی از مختصات جوامعی چون ما این است که نه تنها شرایط فرهنگی و سیاسی و امکانات اقتصادی در آن برای پرورش و شکوفائی استعدادها فراهم نیست. بلکه به عکس، شرایط برای سوزاندن و به هدر دادن استعدادها که تازه به دلایل گوناگون زیاد نیست، اندکی زیادی دست به نقد نشسته است. نه فقط سانسور رسمی به صورت مکانیسمی برای کشتن استعدادها به کارگرفته می شود بلکه سانسورغیردولتی هم اگرنه بیشتر، حداقل به همان اندازه در کشتن استعدادها موثر است. وقتی از سانسور غیر دولتی حرف می زنم، منظورم به واقع، ناهنجاری های فرهنگی و اجتماعی ماست که به شکل و صورت های متفاوتی برای مای ایرانی دهن بند و دست بند به عاریه می آورد و نمی گذارد و اجازه نمی دهد که بطور عادی و طبیعی کارمان را انجام بدهیم. البته این ناهنجاری ها نه فقط از طریق مکانیسم های عمومی و اجتماعی عمل می کند که حتی در ذهن خودما نیز رسوب کرده وبه صورت استبداد درونی مان در می آید که آن هم به نوبه خود کم دست وپاگیر نیست. اگرچه در این سالها، این ناهنجاری های عمومی بیشتر شده است ولی اشتباه مهلکی است اگر گمان کنیم که در گذشته- یعنی در سالهای قبل از 1357- این ناهنجاری ها وجود نداشته است. جامعه ایرانی ما نه یک جامعه به معنای متعارف آن، بلکه مجموعه ای بودو هنوزهم هست از دادگاههای کوچک و بزرگ که همگان در آن بطور هم زمان هم قاضی و دادستان اند و هم متهم ردیف اول. بسیاری از مسایل کاملا شخصی، در این فرهنگ ناهنجار ما « عمومی» می شود. می خواهد شیوه لباس پوشیدن باشد- بیشتر در باره لباس زنان و به مقداری کمتر در باره لباس پوشیدن مردان- و یا شیوه گذراندن وقت. شاید در این سالها- به خصوص در میان طبقات مرفه- اندک تغییری ایجاد شده باشد ولی در این فرهنگ، این که یک آدم وقتش را چگونه صرف می کند نیز مقوله ای عمومی و اجتماعی است. اگر لازم است توضیح بدهم که منظورم در این جا از چگونگی گذران وقت، به واقع وقت به اصطلاح آزادو فوق برنامه فردی است. یعنی اگر تو دراین فرهنگ بخواهی به کلاس موسیقی بروی باید برای خیلی ها که معمولا با اندکی شیطنت از تو در این باره می پرسند، علت رفتن به کلاس را توضیح بدهی. و اگر سنی هم از تو گذشته باشد که دیگر واویلاست. یعنی هرچه که توضیح بدهی کمتر کسی متوجه می شود که چرا تو تصمیم گرفته ای ساعاتی ا زوقتت را برای این کار صرف کنی. به همین صورت بوده است و هست اگر می خواستی مثلا ورزش بکنی و یا عادت دیگری داشتی. یکی از مسایلی که بسیار مورد پرس و جو قرار می گرفت وضعیت کسی بود که مثلا کتاب می خواند و یا قصه می نوشت و یا شعر می سرود. کم نبودندو نیستند کسانی که با قیافه دلسوزانه می کوشیدند ترا ارشاد کنند که این کارها آخر و عاقبت ندارد و تو بهتر است به فکر این باشی که مثلا دکتر بشوی و یا مهندس ویا اندکی به زمانه کنونی ما نزدیکتر، حسابدار هم بد نبود.
به این ترتیب، بی سبب نیست که ما درایران به قول فرنگی ها، اغلب هیچ گونه « هابی» نداریم. خیلی بی وقت « بزرگ» می شویم و حتی، به مقدار زیادی هم بی دلیل، زندگی « یک نواختی» پیدا می کنیم. اگر کاری داشته باشیم که اغلب بطور شبانه روزی کار می کنیم ونه روابط شخصی مان معلوم و مشخص است و نه روابط اجتماعی مان.
حالا با این مقدمه، می رسم به صاحبان استعدادی که خود تصمیم می گیرند که بی وقت و بی موقع « بازنشسته» شوند! اگر اهل قلم اند که « اعتصاب» نوشتن می کنند. و اگر اهل شعر وقصه اند که دیگر شعر وقصه نمی نویسند. البته هرکسی برای خویش هزار و یک دلیل و برهان دارد و اغلب نیز این دلایل و براهین « منطقی» به نظر می آیند. من بدون این که بخواهم با کسی بحث وجدل کنم و یا بخواهم از کسی منت کشی کرده باشم، براین گمانم که استعدادهای مارا به اندازه کافی و حتی بیشتر از آن چه که قابل تحمل باشد می کشند، شما دیگر، دوستان وعزیزان، لطف کنید و و استعدادانکار ناپذیر خود را « خودکشی» نکنید.
می پرسید این لاطائلات چیست که نوشته ام؟ نمی دانم چه جواب بدهم؟
یادش بخیر، دوست صاحب استعدادی داشتم که بسیار بی موقع خودرا « بازنشسته» کرد و الان مدتی است که اعتصاب نوشتن کرده است. دست خودم نیست. من خودکشی استعداد را بر نمی تابم. همین.
والسلام.