وب نوشت های یک آدم شکاک

Wednesday, October 26, 2005

نامه ای به یک دوست جوان ساکن ایران:

....در خصوص روابط زن و مرد، ببین .... جان من بطور کلی با این عقیده موافق نیستم که برای همه چیزما همیشه دیگران را سرزنش می کنیم( دراین جا هم دولت را). تردیدی نیست که دولتها هم مقصرند ولی خود این آدمها هم مداد نیستند که! نوشته ای ما درایران گرفتار یک بحران ارزشی شده ایم. این ادعا احتمالا درست است ولی مگر ایرانی های مقیم خارج که با آن مشکلات توو امثال تو روبرو نیستند، روابط بین آنها خیلی با این روابط فرق می کند؟ این جا احتمالا لازم نیست بروند و عمل کنند با این ادعا که با کسی نخوابیده اند! می بینم که تو داری غصه می خوری که دخترا نمی دانم برای حفظ بکارت فلان و بهمان می کنند و می گوئی ایدز می گیرند. حرفت قبول ولی .... جان، این جماعت بچه که نیستند. خودشان می فهمند دارند چه می کنند. تو چرا غصه اش را می خوری؟ من هم این جا و آن جا در باره رفتارجنسی ایرانی ها می خوانم. حالا می خواهد سکس گروهی باشد و یا سکس با خویشاوندان نزدیک(مادر وخواهر و عمه و خاله و دائی و عمو و حتی پدر). این مشکلاتی که نه فقط در ایران بلکه در بین ایرانی های خارج از ایران هست- با شدت و ضعف- مقدار زیادی اش برگردد به خودما. ما هم چنان خودمان را « مفعول» تاریخ می دانیم و حاضر نیستیم مسئولیتی قبول کنیم. باور می کنی حتی من که در چند نوشته در گذر سالیان به این نکات اشاره کرده و مثلا نوشتم که باید از سرزنش دیگران دست بر داریم و به خودمان بنگریم، به همه چیزمتهم شده ام. این ها چه ربطی به دولت ومذهب دارد؟ مرا کسانی به همه چیز متهم کرده اند که خیلی هم با مذهب و دولت ایران مخالف اند ولی حاضر نیستند مسئولیت قبول کنند. دلیل اش به سادگی این است که این طوری راحت تر است. وقتی همه چیز تقصیر دیگران باشد تو « راحت تری». لازم نیست دائما به خودت بنگری. چون سر خودت را شیره می مالی که من که کاره ای نیستم. اگر تقصیر « استکبار» نباشد، لابد تقصیر دولت است. ما الان 6هزار سال است این گونه زندگی کرده ایم. به کتابهای ما نگاه کن. هیچ چیزی در کتابهای تاریخی مان هست که تقصیر خودمان بوده باشد؟ من دیگر با کسی اصلا بحث و جدل نمی کنم. چون فایده ای ندارد. البته حرفم را می زنم ولی بحث نمی کنم. حیف وقت و انرژی نیست که صرف این کارهای بی فایده بشود.
درخصوص روابط زن و مرد، .... جان، برایت نوشتم من دوستی دارم که سالهاست با زنش هیچ رابطه ای ندارد ولی با هیچ زن دیگری هم هیچ رابطه ای نداشته است. دلیل اش این نیست که چلاق است و یا دستش به کسی نمی رسد. نه رابطه ای که او می پسندد الان « قدیمی» و « سنتی» شده است! کاری که این جا اغلب جماعت با یک دیگر می کنند، سریع آشنا می شوند و سریع تر چند باری با یک دیگر می خوابند و بعد هرکس می رود دنبال کار وزندگی خودش تا با یکی دیگر آشنا بشود. رابطه ای که بشود رابطه اش خواند وجود ندارد. باور کن این دیگر تقصیرش به گردن دولت نیست. مشکل ما این است که ا زعصر سلجوقیان یک مرتبه پرتاب شدیم به دنیای مدرن. دنیای مدرن حساب وکتاب دارد ولی ما که از این حساب و کتابها خبر نداریم؟ تعدادی از میان خودما، خودشان را با زحمت به دنیای پسامدرن پرتاب کرده اند ووضع بعضی از این جماعت به راستی گریه آور است. ولی خوبی اش این است که دلشان خوش است. خوب باشد، من که بخیل نیستم. با تو موافقم ما به شدت از عدم صداقت رنج می بریم. نمی دانم برایت نوشتم یانه؟ چند سال پیش یکی از دوستان مرحوم پدرم آمده بود این جا یک روز بردمش به بازاری که نزدیک خانه ماست. بازار که می گویم واقعا بازار روز. پیرمردی که سرتاپایش 5 پوند هم نمی ارزید، تعدادی شورت مردانه گذاشته بود روی یک گاری و می فروخت در بسته های سه تائی و هر کدام هم 5 پوندو اگر دو بسته می خریدی، می شد 8 پوند. همراه من یک بسته خرید وما 5 پوند دادیم. رفتیم و اندکی گشتیم وبعد پیرمرد گرفت بهنام جان این شورتها به نظر خیلی خوب می آید برویم و یک بسته دیگر بخریم. سرخر را کج کردیم و رفتیم و یک بسته دیگر خریدیم و 5 پوند دیگر دادیم و راهمان را کشیده و داشتیم می رفتیم.50 متری که رفتیم دیدم پیرمرد فروشنده نفس نفس زنان آمده دنبال ما و از من پرسید ببینم تو چند تا بسته از این شورتها خریدی؟ پیرمرد طفلک اندکی دستپاچه شد من پرسیدم چطور مگه! گفت به نظرم شما دوبسته خریدید. گفتم آره. گفت اگر دو بسته خریدید، دوبسته می شود 8 پوند نه 10 پوندی که شما پرداختید. بعد دو پوند به من پس داد. باور کن وقتی جریان را برای همراهم تعریف کردم پیرمرد گوشه خیابان اشکش در آمد که خدایا، اگر اینها آدم اند پس ما چی هستیم! یا من خودم دو سال پیش از یک دلالی یک اتوموبیل دست دوم خریدم وبهایش را نقد پرداختم. یارو تا پول را از من گرفت گذاشت توی کشو. من اصرار کردم که آن را بشمارد. اول امتناع کرد. من اصرار کردم. شمرد. یک لحظه مکث کرد و دو باره شمرد. گفتم نگفتم بشمار مثل این که به تو کم داده ام! گفت نه اتفاقا و 100 پوند را به من برگرداند وگفت این 100 پوند را اضافه گذاشته ای. حالا دیگر نوبت من بود که اصرار کنم که آقاجان دوباره بشمار گفت نه دو بار شمردم تو به من زیاد داده ای! خوب .... جان، حالا به ایران خودمان نگاه کن. این طور آدمها را « پخمه» حساب می کنیم و درنظر نمی گیریم یکی از دلایلی که این ها خیلی چیزها دارند که ما نداریم از جمله این است که اغلب مردم اش این گونه اند. خودشان برای خودشان معیار می گذارند. توی ایران آباد شده به هرکس می گوئی آقا جان طوری رانندگی نکن که مثل این که سوار خر شده ای! می گوید همه این طوری اند، من چرا نباشم؟ می روی اداره و یا بانک، هیچ کس صف را رعایت نمی کند. کار همه طول می کشد. بعد فحش اش را به دیگران می دهیم. یا برایت یک چیز دیگری بگویم. برایت نوشتم من تابستان نزدیک به 3000 کیلومتر در اسکاتلند رانندگی کردم. باور کن اغلب جاده ها آن قدر تنگ بود که دوتا ماشین به زحمت رد می شدند. باید یکی بیایستد تا دیگری بگذرد. برای یک دیگر می ایستند و بدون اتلاف وقت هر کس دنبال کار وزندگی اش می رود. در یکی از سفرهایم به ایران تو ماشین یک دوستی بودیم رسیدیم به یک پل که فقط یک ماشین از رویش رد می شود. در همین موقع یک اتوموبیل دیگر هم از جهت مخالف رسید. و راه بند آمد. دو تا اتوموبیل رودرروی هم روی پل، این به آن می گفت تو برو عقب من رد شم و آن به این می گفت نه تو برو عقب تا من رد شم. باور می کنی وسط هوای مزخرف تابستان، 45 دقیقه این دو تا کلنجار رفتند. هرچه من کردم که باباجان شما عقل تان چی شده. آخر بنده خدا این کارش یک دقیقه است. شما 45 دقیقه دارید جروبحث می کنید. سرآخر در یک لحظه که دوستم از پشت رل رفت کنار نشستم پشت ماشین و دنده عقب رفتم و راه باز شد. باور کن .... جان این اصلا ربطی به دولت و امریکا و شوروی ندارد. خیلی از این دوستان یا عقل ندارندو یا عقلشان را به مرخصی فرستاده اند. مغزی که تو برای هیچی از آن استفاده نکنی طبیعتا کار نمی کند. دیگر. این که دیگر ابهامی ندارد.
خلاصه ….جان، با این همه، دنیا را جدی بگیر ولی خیل سخت نگیر. قبول کن که آدمها حتی تا سرحد اشتباه کردن هم آزادند. من و تو مسئول رفاه عمومی نیستیم. یعنی بهتر است نباشیم چون در آن صورت واقعا دیوانه می شویم. حرفت را بزن. راهنمائی ات را بکن و بعد بگذار هرکس هر غلطی دلش می خواهد بکند. تو چرا غصه می خوری؟
وقت و حوصله داشتی باز هم برای من بنویس. گوشهایم هست و آماده شنیدن درددل های تو....
مواظب خودت باش