وب نوشت های یک آدم شکاک

Thursday, August 04, 2005

«چپ» فئودال (3)


در بخش پیش گفتم که وجه مشترک دیگر چپ فئودال با طلبه حوزه علمیه در برخوردشان به هنر خود را نشان می دهد. هردو هنر را فقط برای خویش می خواهند و هردو به هنرمند فقط به قیمت تعهد و بیعت، نه تعهد به زندگی وانسانیت و آزادی، بلکه تعهد به ارزش های قالبی خویش جواز کار می دهند. اما برای هر دو گروه، حوزه هنر، حوزه مخاطره آمیزی است. چون حوزه ایست که هرکار که بکنی، با این وجود، و هم چنان اعتماد و یا عدم اعتماد به آزادی در آن محک خواهد خورد. اگر کار هنرمند، خلق آثار هنری است، لازمه چنین خلاقیتی آزادی اندیشه اوست و این جاست که این دوقطب به ظاهر مخالف، باتمام رجزخوانی های شان بر علیه یک دیگر، بر علیه هنر به وحدت می رسند.
از سوی دیگر، اگر این هم درست است که هنر از زندگی شروع و به زندگی ختم می شود، پس این هم درست است که هنر همچون آئینه ای باید منعکس کننده دردها و رنجها، غصه ها وخوشی ها، عشق ها ونفرت ها، و آرزوها و آمال انسانی باشد وانعکاس این وجوه انسانی به آن صورتی که وجود دارند در چارچوب تحمیلات و محدودیت های غیر انسانی غیر ممکن است.
اگرطلبه حوزه علمیه، هنرمند را هم چون خویش، طلبه ی اسلام و یا سرباز گمنام امام زمان می انگارد، چپ فئودال نیز در بسیاری از موارد هنرمند را با یک کادر حزبی وسازمانی عوضی می گیرد و در نتیجه، به جای یک هنرمند خلاق، یک مبلغ دست دوم تحویل جامعه می دهد.
فاجعه در این است که از سوی هر دوی این گروه، هنرمند با معیارهای قالبی محک می خورد. اگر شعری نوشتی که با مواضع سیاسی شان جوردر می آمد که خوب، شاعری. اگر از نمد قصه ات، نقاشی ات، تاترت، کلاهی به این جماعت برسد، که جواز هنرمندی ات صادر می شود والی، از دید یک چپ فئودال و یا یک طلبه حوزه علمیه، ( که البته گاه کراوات هم می زند)، مهدورالدم می شوی و ریختن خونت هم نه تنها، واجب که برای حفظ « پاکیزگی هنر» ضروری می شود.
گریه آور است ولی چپ فئودال سالیان سال، راجع به تاریخ ساز بودن توده ها شعارداد ولی درعمل به زحمت کشان فکری جامعه که ازکانال آنان می توان به دریای توده ها نقب زد، بی توجهی و بی محلی کرد وحتی در برابرشان ایستاد. واقعا به کارنامه این چپ های فئودال در مورد شعر، داستان نویسی، فیلم، نقاشی، و تاتر نگاه کنید. برکدام جنبه از هنر پرتو بیشتری افکنده اند؟ درکدام حوزه به هنرمندان امکان دادند که فارغ از دهن بند به خلق آثار هنری بپردازند؟ اگر به معدود هنرمندانی هم بذل توجهی کردند، آنان را در چنان هاله ای از قدوست پیچیدند که خود این هنرمندان نیز قادر به شناخت خویش نبودند. از طرف دیگر، سرنوشت شماری از این چپ های فئودال که در برخورد به واقعیت های زندگی به انتقاد از خویش رسیدند به راستی رقت انگیز است. به جای این که از خصلت های فئودالی خویش انتقاد کنند، به انتقاد از تظاهرات چپ نمایانه خویش نشستند و اکنون مصون از این تظاهرات چپ نمایانه، در کنار دیگر طبالان تو خالی « هنر ناب» به راستی که یادآور میرزا بنویس های درباری اند که مثل جن از بسم الله از حقیقت زندگی بی زار وگریزانند.
برجسته ترین خصلت این چپ های فئودال به راه راست هدایت شده، کوشش برای « سیاست زدائی» از هنر است. بگویم و بگذرم که اگر موضوع هنر انسان و آمال های اوست، هنر دریک مفهمول کلی نمی تواند« غیرسیاسی» باشد و بدیهی است که منظورم از سیاست در اینجا نه سیاست گروهی و سازمانی و نه زنده باد، مرده باد، بلکه به تعبیر نیما یوشیج « مایه ای از درد دیگران» داشتن است، حالا بماند که در عمل این چپ های فئودال سابق و دوستان نویافته شان مبلغ چندش آورترین و ارزان ترین سیاست های گذشته پرست گشته اند. به خیال خویش، می کوشند که هنر را از « محدودیت های سیاست» آزاد کنند، تا هنرمندان « خلاق تری» رشد و نمو نمایند، ولی در عمل، آمال وآرزوهای انسانی را ازاو می گیرند. و به همین خاطر است که این جماعت، به گمان من، بدترین دشمنان هنرند. و هنر تا دوستانی از این قماش دارد، دیگر به هنرکشان حرفه ای و کتاب سوزان موحد نیازی ندارد. وقتی هنر از انسان و دردهای انسانی و آرزوها وآمال انسانی تهی شود، به جای این که از زندگی فراروید و بر زندگی نشیند، از ذهن های مغشوش فرا می روید و در پستوهای دود گرفته، در میان بخار الکل گم می شود و رفته رفته به کاریکاتوری مضحک از خویش مبدل می گردد. در برخورد به هنر، چپ فئودال و « هنر ناب» دوروی یک سکه اند و این دو دست دردست هم با طلبه حوزه علمیه در دورکردن هنر از زندگی واز آرزوها و آمال انسانی مسابقه گذاشته اند.
حالا که دارم از هنر و از آزادی حرف می زنم پس این را بگویم و بگذرم که چپ فئودال با قاطعیت تمام ولی با برداشتی ساده و ولنگارانه از « آیه های» دین خود، دموکراسی را به « دموکراسی لیبرالی» و « دموکراسی انقلابی» تقسیم می کند ولی نه معنای آنها را درک می کند ونه حتی تفاوت شان را می شناسد. عملکردش البته بیانگر آن است که « دموکراسی انقلابی» را به معنای « همه با من» فرض کرده است. و به همین دلیل هم هست که با پیدایش اولین جرقه های مخالفت خوانی، بدون توجه به طبیعت این مخالفت ها، دگر اندیش از قافله « انقلاب» و « خلق» به بیرون پرتاب می شو د. درک چپ فئودال ازآن چه که دموکراسی لیبرالی می نامد از این هم دردناک تراست. نه این که این نوع دموکراسی را ناکافی بداند و مفهوم پیشرفته تر و عمیق تری از آزادی را تبلیغ کند که حیطه اقتصاد و فرهنگ و روابط و مناسبات اجتماعی را نیز در بربگیرد، نه، چپ فئودال « انقلابی تر» از آن است که به این وجوه بپردازد. حتی برای جامعه استبداد زده ای- مثل ایران که قرنها ظلم دو گانه استبداد سلطنت و مذهب را متحمل شده است، دموکراسی لیبرالی را مضر هم می داند! او آماده است سرت را با نغمه هایش در باره دیالکتیک و نفی دیالکتیکی پدیده ها منفجر کند ولی دموکراسی لیبرالی شوخی بردار نیست. در کتابهای « آسمانی» خود چپ فئودال « آیه هائی » بر علیه دموکراسی بورژوائی خوانده است. حالا آن چه که در این کتابها آمده برای کدام شرایط تاریخی بوده از حیطه مسئولیت اوبیرون است. البته به ذهن اش هم خطور نمی کندکه ممکن است « آیه هائی» در این کتب « آسمانی» باشد که نادرست بوده باشند. چپ فئودال هر عیبی داشته باشد حداقل، « کفر» نمی گوید! وقتی صحبت به دموکراسی لیبرالی می رسد دیالکتیک بی دیالکتیک. چپ فئودال از افشای کاستی های دموکراسی لیبرالی فقط انکار کورکورانه آن را درک کرده است. ناتوان از درک دیالکتیک، چپ فئودال بر سفسطه و دودوزه بازی درآوردن های خویش عبای دیالکتیکی می پوشاندو با وجدانی آرام ولی خواب آلود و منگ ومخمور به پدیده ها « دیالکتیکی» برخورد می کند! او هرگز درک نکرده است که هیچ گروه وطبقه ای به اندازه معتقدین به رفع بهره کشی طبقاتی و برقراری حکومت انسان های آزاد از دموکراسی، حتی به رقیق ترین و سطحی ترین شکل آن بهره مند نخواهد شد. اشبتاه نشود منظورمن این نیست که چپ فئودال یاغیرفئودال کار وزندگی اش را بگذارد و مبلغ ارزش های غیرچپ بشود، نه، ابدا. گرچه چپ های فئودال با عملکرد خویش به این ارزش ها « حقانیت» کاذب بخشیده اند. اگر قرار است چپ آینده ای داشته باشد، باید درعمل روزانه به توده ها نشان داد که در تمام زمینه ها چپ بر جایگاه بس رفیع تری از بورژوازی ایستاده است. مخصوصا، بر تمام زمینه ها تاکید دارم. شارلاتانیسم سیاسی بورژوازی باید درتقابل با صداقت انقلابی منکوب شود. دموکراسی سیاسی توام با دیکتاتوری اقتصادی و استبداد مطلق پول باید دربرابر دموکراسی سیاسی واقتصادی رنگ ببازد. تاریخ سازی شخصیت های برگزیده بورژوائی باید بادرک ووفاداری به تاریخ ساز بودن توده مردم به زباله دانی تاریخ سرریزشود. چپ فئودال نمی تواند و هرگز نتوانسته است با تعریف محدود وخفه کننده ای که از آزادی عقیده به دست می دهد پرچمدار و قهرمان نهضت آزادی خواهی باشد. بعید نمی دانم چپ فئودالی که این سطور را می خواند دست به نقد « آیه هائی» از دین خود آماده و حاضر داشته باشد تا به قول خودش اعتقاد نویسنده این سطور به « دموکراسی خالص» - که وجود ندارد- را افشاء کند و با رگ های برافراشته گردن درحالیکه لبخند فاتحانه ای هم می زند بگوید، « یعنی تو می گوئی که من انقلابی برای ضد انقلاب آزادی عقیده و آزادی فعالیت سیاسی قائل باشم». مطمئنا گریزی به دموکراسی بورژوائی و انقلابی هم خواهد زد و « آیه هائی» هم خواهد آورد. و من نویسنده ناقابل این سطور بدون توسل به هیچ « آیه» آسمانی و زمینی می گویم، چرا که نه؟ واهمه ات از چیست؟ اگر به حقیقت طلبی خویش اعتماد داری و اگر به واقع درک کرده و فهمیده ای که خرهای لنگ تاریخ نمی سازند- چه تفاوتی داردتاج برسر داشته باشند یا دستارریاکاری وتزویز- پس ازچه می ترسی؟ از طرف دیگر، اگر این محدودیت ها و محدود کردن ها را برای حاکمیت گروهی بر گزیده ضروری می دانی که به نام کارگر و خلق برگرده کارگرو دیگر خلق خدا سوار شده سواری بخورند، همان گونه که طلبه حوزه علمیه « به نام خدا» برگرده بندگان خدا سوارشده اند، آقا/ خانم چپ فئودال: به اندازه کافی سواری داده ایم. می خواهیم منبعد آزاد باشیم. ما آزادی مان را در هیچ قالبی محدود نمی کنیم. به تبعیت از روزنامه نگار شجاع صدر مشروطه، میرزا جهانگیر خان، تنها محدودیت ما، عدم آزادی ما درتصرف وغصب حقوق و آزادی دیگران است. فقط همین.
اگر عمری باشد، روایت راست فئودال را در فرصت دیگری خواهیم گفت.