وب نوشت های یک آدم شکاک

Thursday, December 29, 2005

خرتوکراسی!!

.....باز که تو همان حرفهای همیشگی خودت را می زنی؟ اصولا این حرف تو یعنی چی که گرفتاری ما به مسائل ژنتیک مربوط می شود. خودت پی آمد این حرفت را در نظر می گیری؟ من هم می دانم که شماری از متفکران غربی هم به شکل و صورت های مختلف همین حرف را می زنند. ولی اولا تا کی می خواهیم دائم دنبال ماتحت دیگران موس موس کنیم.
دنباله

Tuesday, December 20, 2005

بگومگوی انترنتی با یک دوست

....
با سلام از لطف شما ممنونم. بگذارید بدون مقدمه برایتان بنویسم که این تعارف زیادی شما اندکی حال آدم را می گیرد. شما که به نظر آدم بدی نیستید، پس چرا از این کارها می کنید!
دوست عزیز، قبلا هم برایتان نوشتم اگربا من کمتر تعارف بکنید و کمتر با « عصا قورت دادگی» با من حرف بزنید خیلی بهتر است.
دنباله

Monday, December 12, 2005

معمائی که بازتاب مطرح می کند؟

این سایت بازتاب هم مردم ایران را فیلم کرده است. اولا به جای اطلاع دهی معمولا معما طرح می کند و درثانی برای عکسی که در زیر می آوریم، تیتر زده است که : « ترویج خرافات، رسمی می شود»
خیر قربان: کور خوانده اید.
ترویج خرافات سیاست رسمی این حاکمیت بوده است.
تفاوت این است که الان این آش بی مزه اندکی زیادی شور شده است.

Wednesday, December 07, 2005

مردم سالاری « دینی» در عمل

امام جمعه رفسنجان، آقای هاشمیان که از قراربا آقای هاشمی رفسنجانی هم نسبتی دارد، در مردادماه 1378در یک سخن رانی گفت: « هركس خلاف قرآن، نهج البلاغه، امام و رهبر عمل كند توی دهنش می زنیم. یعنی چه خشونت نمی خواهیم. ما قصاص داریم. آیا این خشونت است؟» اوادامه داد:« اگر كسی به مالت، جانت، دینت حمله كرد و نتوانستی با سخن رانی جلوگیری كنی باید اورا بكشی. یعنی چه خشونت نمی خواهیم؟ اگر دفاع و جنگ نباشد همه چیز نابود می شود» (جبهه، 22و 23 مرداد 78 ص 2)
درپاسخ به روشنفکران دینی که می خواهند هرطور شده از اسلام دینی مدرنی تحویل بدهند، هاشمیان افزود: « در قرآن مجید بالغ بر 150 آیه وجود دارد كه در آن كلمة قتل بكار رفته» وپس، « این تفكر اسلام امریكائی است كه در اسلام خشونت وجود ندارد. در اسلام نه تنها اعمال خشونت علیه كفار و دشمنان اسلام واجب است بلكه كشتن مرتدین و كسانی كه منكر ضروریات دین می شوند نیز واجب است». البته خیال من یکی راحت شد. جهت توجه کسانی که درباره « مردمسالاری دینی» مقاله می نویسندو نطق و خطابه صادر می کنند، آقای هاشمیان ادامه داد،« در مورد خشونت نظر اغلب نیروهای حزب اللهی وانقلابی این است كه باید دشمنان نظام اسلامی ولیبرالها و تجدید نظر طلبان در خوف وهرب و رعب بسر برند و همواره تمام هم آنها بجای آن كه مصروف مبارزه با ملت ایران شود، معطوف به حفظ جانشان و پنهان كردن خود باشد» این افراد، « حتی صلاحیت ادارة زن و بچه خود را هم ندارند» ( همان، ص 2) خوشبختانه هنوز این گونه نشده است که زن و بچه های مارا هم از ما بگیرند! پس هنوز، « جاداریم»! برای این که فکر نکنید آقای هاشمیان این حرفها را از خودش در آورده است، آقای مصباح یزدی هم فرموده اند: « اسلام به هر مسلمانی حق داده است كه وقتی دید شخصی به مقدسات اسلام توهین می كند، خونش را بریزد. این حكم اسلام است. دادگاه هم نمی خواهد» ) به نقل از نشاط، 13 شهریور 1378 ، ص1).
السلام و علیکم ورحمه الله وبرکاته

Thursday, December 01, 2005

خودکشی فرهنگی:


یکی از مختصات جوامعی چون ما این است که نه تنها شرایط فرهنگی و سیاسی و امکانات اقتصادی در آن برای پرورش و شکوفائی استعدادها فراهم نیست. بلکه به عکس، شرایط برای سوزاندن و به هدر دادن استعدادها که تازه به دلایل گوناگون زیاد نیست، اندکی زیادی دست به نقد نشسته است. نه فقط سانسور رسمی به صورت مکانیسمی برای کشتن استعدادها به کارگرفته می شود بلکه سانسورغیردولتی هم اگرنه بیشتر، حداقل به همان اندازه در کشتن استعدادها موثر است. وقتی از سانسور غیر دولتی حرف می زنم، منظورم به واقع، ناهنجاری های فرهنگی و اجتماعی ماست که به شکل و صورت های متفاوتی برای مای ایرانی دهن بند و دست بند به عاریه می آورد و نمی گذارد و اجازه نمی دهد که بطور عادی و طبیعی کارمان را انجام بدهیم. البته این ناهنجاری ها نه فقط از طریق مکانیسم های عمومی و اجتماعی عمل می کند که حتی در ذهن خودما نیز رسوب کرده وبه صورت استبداد درونی مان در می آید که آن هم به نوبه خود کم دست وپاگیر نیست. اگرچه در این سالها، این ناهنجاری های عمومی بیشتر شده است ولی اشتباه مهلکی است اگر گمان کنیم که در گذشته- یعنی در سالهای قبل از 1357- این ناهنجاری ها وجود نداشته است. جامعه ایرانی ما نه یک جامعه به معنای متعارف آن، بلکه مجموعه ای بودو هنوزهم هست از دادگاههای کوچک و بزرگ که همگان در آن بطور هم زمان هم قاضی و دادستان اند و هم متهم ردیف اول. بسیاری از مسایل کاملا شخصی، در این فرهنگ ناهنجار ما « عمومی» می شود. می خواهد شیوه لباس پوشیدن باشد- بیشتر در باره لباس زنان و به مقداری کمتر در باره لباس پوشیدن مردان- و یا شیوه گذراندن وقت. شاید در این سالها- به خصوص در میان طبقات مرفه- اندک تغییری ایجاد شده باشد ولی در این فرهنگ، این که یک آدم وقتش را چگونه صرف می کند نیز مقوله ای عمومی و اجتماعی است. اگر لازم است توضیح بدهم که منظورم در این جا از چگونگی گذران وقت، به واقع وقت به اصطلاح آزادو فوق برنامه فردی است. یعنی اگر تو دراین فرهنگ بخواهی به کلاس موسیقی بروی باید برای خیلی ها که معمولا با اندکی شیطنت از تو در این باره می پرسند، علت رفتن به کلاس را توضیح بدهی. و اگر سنی هم از تو گذشته باشد که دیگر واویلاست. یعنی هرچه که توضیح بدهی کمتر کسی متوجه می شود که چرا تو تصمیم گرفته ای ساعاتی ا زوقتت را برای این کار صرف کنی. به همین صورت بوده است و هست اگر می خواستی مثلا ورزش بکنی و یا عادت دیگری داشتی. یکی از مسایلی که بسیار مورد پرس و جو قرار می گرفت وضعیت کسی بود که مثلا کتاب می خواند و یا قصه می نوشت و یا شعر می سرود. کم نبودندو نیستند کسانی که با قیافه دلسوزانه می کوشیدند ترا ارشاد کنند که این کارها آخر و عاقبت ندارد و تو بهتر است به فکر این باشی که مثلا دکتر بشوی و یا مهندس ویا اندکی به زمانه کنونی ما نزدیکتر، حسابدار هم بد نبود.
به این ترتیب، بی سبب نیست که ما درایران به قول فرنگی ها، اغلب هیچ گونه « هابی» نداریم. خیلی بی وقت « بزرگ» می شویم و حتی، به مقدار زیادی هم بی دلیل، زندگی « یک نواختی» پیدا می کنیم. اگر کاری داشته باشیم که اغلب بطور شبانه روزی کار می کنیم ونه روابط شخصی مان معلوم و مشخص است و نه روابط اجتماعی مان.
حالا با این مقدمه، می رسم به صاحبان استعدادی که خود تصمیم می گیرند که بی وقت و بی موقع « بازنشسته» شوند! اگر اهل قلم اند که « اعتصاب» نوشتن می کنند. و اگر اهل شعر وقصه اند که دیگر شعر وقصه نمی نویسند. البته هرکسی برای خویش هزار و یک دلیل و برهان دارد و اغلب نیز این دلایل و براهین « منطقی» به نظر می آیند. من بدون این که بخواهم با کسی بحث وجدل کنم و یا بخواهم از کسی منت کشی کرده باشم، براین گمانم که استعدادهای مارا به اندازه کافی و حتی بیشتر از آن چه که قابل تحمل باشد می کشند، شما دیگر، دوستان وعزیزان، لطف کنید و و استعدادانکار ناپذیر خود را « خودکشی» نکنید.
می پرسید این لاطائلات چیست که نوشته ام؟ نمی دانم چه جواب بدهم؟
یادش بخیر، دوست صاحب استعدادی داشتم که بسیار بی موقع خودرا « بازنشسته» کرد و الان مدتی است که اعتصاب نوشتن کرده است. دست خودم نیست. من خودکشی استعداد را بر نمی تابم. همین.
والسلام.