وب نوشت های یک آدم شکاک

Tuesday, August 23, 2005

راست فئودال


روایت « چپ» فئودال را به اختصار وارسیدم. حالا برسم و چند کلمه ای در باره راست فئودال بگویم. از خوش اقبالی من یا بد اقبالی عمومی ما، تا دلتان بخواهد در میان خودمان راست فئودال داریم. منظورم از راست فئودال هم آن جماعتی هستند که گمان می کنند، دارای امتیازات ویژه ای هستند. اگر اندکی ژست علمی بگیرم، کسانی را می گویم که فکر می کنند ژن شان با دیگران فرق می کند و به همین حاطر، حق وحقوقی دارند که شامل هیچ کس دیگر نمی شود و فقط مختص آنان است.
این حق وحقوق نامحدود به شکل وصورت های گوناگون خود را نشان می دهد. نمونه بدهم. این جماعت می توانند ونه فقط « حق» که « صلاحیت» دارند در باره هر چیز و همه چیز نظر بدهند، بلکه، در خصوص هر آن چه که نظر بدهند، به استدلال و هم خوانی درونی آن چه که می گویند کار ندارند. « فتوائی» است که صادر می کنند و البته که اجرای « فتوا» برای مقلدین آن « اجباری» است.
یکی از فتواهای تکراری این جماعت این است که اگر مارکسیسم پایش به ایران نمی رسید، ایران هم متجدد و مدرن می شد.
مستقیم وغیر مستقیم ادعا می کنند که:
- جوانان با خواندن نوشته های بی سر وته اندیشمندان چپ اندیش از راه راست منحرف شدند.
- سیاستمداران ایران اگرچه همیشه اندیشمندان چپ اندیش را به فلك می بستند، به زندان می انداختند ووقتی هم از رو نمی رفتند با ارایه دلایل غیر قابل انكار در دادگاههای صددرصد آزادو قانونی و بی طرف به اعدام محكوم می كردند یا آنهارا در حال فرار از زندان به گلوله می بستند و یا در روز روشن از خیابان ربوده به گردن شان طناب می انداختند، ولی، به واقع مجریان سیاست های متفکران چپ بودند.
- استبداد و دیكتاتوری، خشونت – از همه نوع اش- فقط زمانی وارد ایران شد كه چپ اندیشان این افكار واردائی و مضر را وارد ایران كرده بودند. والی شما نگاه كنید به تاریخ دراز دامن ایران، هم چشم دارید كه ببینید و یا بخوانیدو هم گوش دارید كه بشنوید.
آیا در همه آن سالهای دراز كوچكترین نشانه ای و سندی مبنی بر اعمال خشونت درایران وجود داشت؟
آیا هرگز درایران تا زمان ورود اندیشه انحرافی ماركسیسم ، استبداد ودیكتاتوری داشتیم؟
گوش كسی را بریده بودند؟
چشم كسی را درآورده بودند؟
كسی را گچ گرفته بودند؟
گردن زده بودند؟
دست بریده بودند؟
لب دوخته بودند؟
دم توپ گذاشته بودند؟
اخته كرده بودند؟
به جرم بابی بودن كشته بودند؟
پوست سرشان را در آورده در آن كاه ریخته بودند؟
از كله كسی مناره ساخته بودند؟
آیا در زمان انوشیروان عادل که رد و نشانه ای از چپ اندیشی نبود، دبیران آزادی كامل نداشتند هر چه دل تنگ شان می خواهد بگویند و خود شاه هم در صدر مجلس نمی نشست و به منتقدان مشت مشت اشرفی صله نمی داد؟ آیا دوات را بر سر دبیری كه حرف راست زده بود آن قدر می كوبیدند تا بمیرد؟ بعضی از اندیشمندان چپ اندیش برای این كه نام آن پادشاه عادل را لكه دار كنند افسانة سراپا جعلی مزدك را در آوردند آنهم با این اتهام بی اساس كه مزدك و یارانش را شاه در باغ نمی دانم كجا از سر در زمین كاشت!
پناه بر خدا!
واقعا كه این چپ ها چقدر دروغ می گویند!
یا درزمان شاه عباس كبیر، آیا سیاحان خارجی كه ازاصفهان، نصف جهان بازدید كردند در بارة امنیت جان و مال مردم و آزادی بیان و آزادی بی حد وحصراندیشه به وسیلة همگان كم داستان نوشته اند؟
اگر مارکسیست ها این ها را نخوانده بودند كه گناه از تاریخ ایران نیست و یا به راست فئودال چه ربطی دارد! این جا هم روایت جعلی چگیین ها را درست كردند و می گویند مخالفان شاه عباس را زنده زنده می خوردند. لا اله الاالله! ولی به واقع آن طور كه من به تازگی ارشاد شده ام، چگیین ها با مردم عادی كاری نداشتند بلكه قاتل جان مستبدین و زورگویان بودند. یعنی اگر كسی می خواست مزاحم آزادی مردم بشود سروكارش با چگیین ها بود و راست هم گفته بودند كه بااین جماعت، هر كه در افتاد، ور افتاد. این كه زنده زنده می خوردند یا اول كباب می كردند و بعد می خوردند تغییری در اصل مطلب نمی دهد.
تازه به من هم ربطی ندارد من الان چند سال است كه گیاه خوار شده ام.
یا چرا جای دور می رویم. در قرن نوزدهم كه به سن و سال خودم هم می خورد، یعنی در ایران در آن دوران كه هنوز چپ اندیشی به ادعای راست فئودال، موی دماغ تكامل جامعه نشده بود مگر كم پیشرفت كرده بود؟
از شكوفائی اقتصاد هر چه بگویم كم گفته ام. اسناد و مداركش هم هست و هر كس كه جنس اش مثل جنس چپ اندیش ها خراب نباشد می بیند. روزی نبود كه كارخانه ای در گوشه ای از مملكت افتتاح نشود. اقتصاد مملكت نه به نفت وابسته بود و نه به صنایع مونتاژ. صادرات غیر نفتی ایران رشك جهانیان بود. به همه جای عالم از چین تا اندلس، از هندوستان تا امریكا، تریاك، پنبه خام، تنباكوی اعلا، لواشك ( قیسی و هلو و سیب)، آلوخشكه، كشمش، رودة گوسفند، پشم بز، دنبلان آهو، كتیرا، زعفران، پوست گاو صادر می كردیم.
پیشرفت علم و دانش به جائی رسیده بود كه نه برای جنگیدن با روسیه استخاره می كردند و نه برای به توپ بستن مجلس مظلوم مشروطه. نه رمالی وجود داشت و نه جادو و جنبل. قضاو قدری هم نبودند. از صدر تا ذیل حاكمیت عقل بود و سلطه بلامنازع خرد. همه چیز حساب و كتاب داشت. حق و حقوق مردم به جا و برقرار بود. نه به مال كسی تجاوز می شد و نه جان كسی در امان نبود. شما حتی یك مورد هم نمی توانید نشان بدهید كه ناصرالدین شاه اموال كسی را غصب كرده باشد ولی رضاشاه كه خودش یك كمونیست دو آتشه بود از این كارها می كرد.
مالیات به قاعده و به نفع تولید كننده گرفته می شدو حتی بیشتر از آن چه كه مالیات می گرفتند برای مردم خرج می كردند. راه می ساختند، راه آهن می ساختند ( ماشین دودی شاه عبدالعظیم كه یادتان هست!). مدرسه و بیمارستان كه در همه جای ایران برای آموزش و آسایش مردم ساخته می شد. دانشگاه كه به واقع مثل قارچ سرتاسر ایران را گرفته بود. مشكل اقتصاد ایران در قرن نوزدهم كه هنوز افكار انحرافی چپ اندیشی به ایران نرسیده بود- اگر مشكلی بود، تورم فوق العاده فارغ التحصیلان دانشگاهی بود. بیماری های واگیر مثل وبا، طاعون، حصبه ومالاریا اگر چه در كشورهای همسایه كشتار می كرد ولی از ایران ریشه كن شده بود و از آن گذشته چنان مقررات قرنطینه ای برقرار می كردند كه حتی یك بار هم این امراض در ایران قرن نوزدهم دیده نشد. اگر هم به تصادف وبا می آمد، كی گفته كه در نبود بیمارستان و قرنطینه مردم وحشت زده در خیابانها قرآن باز شده می گذاشتند تا بلا دور شود و مردم را دسته دسته نكشد؟
این هم فكر می كنم از دروغ هائی است كه چپ ها در آورده اند!
دولت های انتخابی هر چهار سال درمیان از سوی مردم كه 96 درصد شان حداقل 6 كلاس سواد داشتند در انتخابات كاملا آزاد و بدون مداخله دولت انتخاب می شدند – البته چپ اندیشان در رژیم گذشته ممیزان ساواك و الان هم ماموت های شورای نگهبان را درست كرده اند تا انتخابات به صورت آزاد برگزار نشود- . این نمایندگان در چارچوب قوانین كاملا مترقی و در فضائی مملو از احترام به قانون، مسایل مملكتی را رفع و رجوع می كردند. اقتصاد وجامعة ایران مثل بهترین ساعت ساخت سوئیس منظم و بقاعده كار می كرد. نظام توزیع به حدی كارآئی داشت كه هیچ گاه در سرتاسر قرن حتی یك بار هم قحطی نیامد. كم غذائی و بد غذائی هم نبود. حرف مرا قبول ندارید؟ به معدود عكسهائی كه از آن دوران باقی مانده نگاه كنید( چرا جای دور برویم بنگرید به عكس های احمد شاه قاجار) تا برایتان مسلم شود كه اگر مشكلی هم بود پرخوری بود نه كم غدائی.
با این وصف، مستكبران و مدافعان استعمار و چپ اندیشان اولیه به كمك سفارت انگلیس در تهران در سالهای اولیه قرن بیستم به دنبال مشروطیت رفتند و این « بلای عظمی» ( به قول محمود محمود) را برای ما درست كردند. و بعد از آن تاریخ است كه پای تفكرات منحوس چپ به ایران باز شد.
من یكی بطور كلی متقاعد شده ام كه از آن تاریخ و صرفا به خاطر خرابكاری های متفكران چپ اندیش بود كه اوضاع ایران نابسامان شد. تا آن تاریخ، ایرانی ها شیفته و عاشق غرب بودند ولی مارکسیستها و چپ اندیشان بذر غرب ستیزی را در اذهان پاك ایرانی ها كاشتند و در عوالم هپروت خودشان از استعمار و امپریالیسم سخن گفتند. آخر آدم دلش می آید به این آقای بوش- كه آدم از سطح سواد و لهجه انگلیسی اش كیف می كند- بگوید استعمار چی!! یا این آقای تونی بلر با آن انگلیسی بی غلطی كه حرف می زند می تواند یك امپریالیست باشد؟ باری با این خرابكاری، راه را بر آموزش و تجدد جامعه بستند. تا آن تاریخ، ایرانی ها فقیر وغنی ( البته فقرا زیاد نبودند) با هم برادروار وخواهر وار با عشق و محبت و همكاری و همیاری زندگی می كردند. مارکسیست ها داستان سراپا جعلی طبقات را از خودشان در آوردند و به جنگ داخلی دامن زدند. پیش از پیدا شدن تفكرات مارکسیستی درایران، شما یك قانون مصوبه از سوی مجلس نشانم بدهید كه منافع فردفرد ایرانی هادر آن رعایت نشده باشد! كارگران راضی بودند و زنان راضی تر و دهقانان كه دایم از خوشی و خوشحالی دایره زنگی می زدند. و تنها كاری كه مارکسیستها كردند این بود كه با دروغ و پشت هم اندازی هم كارگران را ناراضی كردند و هم زنان را. و هم باعث شدند تا دهقانان دیگر دایره زنگی نزنند.
به خاطر تبلیغات سوء مارکسیستها بود كه آزادی های گسترده رخت بر بستند. چپ اندیشان در پوشش های مختلف به دفتر روزنامه ها و نشریات حمله بردند و موجب تعطیل شدن آنها را فراهم كردند. هم آقای هویدا و هم قاضی مرتضوی در بستن فله ای روزنامه هاتحت تاثیر نوشته های انگلس بودند. نویسندگان و محققان مخالف را مارکسیستها كشتند یا كشتن شان را زیر سبیلی در كردند. به راستی مارکسیستها بودند كه با منتهای دنائت و پستی لباس دهقانان پوشیدند و به مجامع دانشجوئی حمله ورشدند. حتی عوامل نفوذی حامل تفكرات چپ بودند كه در دوسه سال قبل از قیام بهمن نظام تك حزبی را در ایران به وجود آورده شاه را متاعقد كردند تا آن حرفهای پرت وپلایش را بزند كه هر كس دوست ندارد پاسپورتش را بگیرد از ایران برود. حتی در سالهای اخیرهمه قمه داران ازدم مارکسیست بودند و هستند. آقای الله کرم تز دکترایش را در باره کتاب « سرمایه » نوشته است. البته اخیرا در نشریات داخلی ایران خواندم كه شاه مرحوم هم اشکال اساسی اش این بود كه سوسیالیست بود! ( به نقل از آقای دكتر غنی نژاد). حتی الان هم چپ اندیشان لباس سیاه پوشیده در پارك ها به جمع دانشجویان با گاز اشك آور حمله ور می شوند. به قول یك استاد علوم سیاسی، حتی رهبران مذهبی ما نیز در مكتب مارکسیسم درس استبداد وعدم تحمل خواندند ( به نقل از آقای دكتر زیبا كلام). به قول یكی دیگر، زیاده روی های جمهوری اسلامی نیز در بگیر و ببندها و كشت وكشتار ها منبعث از تفكرات چپ بود ( راست و دروغ گردن آقای دكتر یزدی). حتی به گفتة آقای طبرزدی « اشغال سفارت امریكا» نیز زیر سر همین تفكرات بود و « دو سنت ناپسند ومطرود ماركسیستها در پیكرة انقلاب اسلامی یكی رواج فرهنگ انحصار طلبی بود و دیگری دامن زدن به اختلافات داخلی » ( نگفتم! به نقل از ندای دانشجو، 20 مرداد77 ص 16). به گفته ایشان كه خداترس و راست گفتار ودرست كردارند علت این كه در ایران احزاب وجود ندارد هم به خاطر تفكرات مارکسیستی است.
اگر این ادعاهای راست فئودال راست باشد، آیا من که هنوز با خیره سری خودم را یک مارکسیست می دانم، می توانم ازخجالت آب نشوم؟ قبل از آن اما، دعا می كنم خداوند به همة این مصلحان درست گفتار یك در دنیا و صد در آخرت پاداش خیر بدهد كه ایرانی ها رااز این ضلالت و گمراهی نجات دادند. براساس این فرمایشات گهربار كه حتما درست هم هست آقای خمینی نیز به تبعیت از سنت ناپسند ومطرود چپ ها انحصار طلبی می كرد و فرمان شكستن قلم ها را می داد. اگر این راست باشد، پس این هم باید درست باشد كه حضرت آیت الله شاهرودی، قاضی مرتضوی، حاج بخشی، حسین الله كرم، سعید عسگر، آقای مسعود ده نمكی، آقای حسین شریعتمداری هم لابد به خاطر تاثیراتی كه از تفكرات مارکسیستها گرفته اند این كارها را می كنند و دست و بال می شكنند و یابا پاشنه كفش چنان می كوبند توی گیج گاه آدم كه آدم از دست می رود. این نكات را خودم، به عنوان یک چپ اندیش، گفته ام كه كمی از بارگناهانم كمتر بشود و این مصلحان راست گفتار مطمئن باشند كه من یكی به راه راست هدایت شده ام.
به این خاطر است كه من به این وسیله ضمن هشدار به همه خانواده ها كه مواظب نورچشمان خود باشند كه در دام فریب چپ ها گرفتار نیایند، از چپ بودن استعفاء می دهم. به خاطر همة لطماتی كه به سهم بسیار ناچیر خودم به نهضت مدرنیته و تجدد خواهی ایران زده ام از همه شماپوزش می خواهم. تردید ندارم كه مصلحان راست گفتار همة حقیقت را گفته اندو آن چه كه به واقع چشمهای مرا باز كرده است، صداقت و حقیقت دوستی این مصلحان است!!!
و اما……. با همة این ادعاها، اگر مارکسیسم به ایران نرسیده بود و اگر چپ ها نبودند…. شما آقایان، خانم های محترم… وضع تان مثل…….
ولی نع، بخیل نیستم. بهتر است عیش تان را خراب نكنم.
نه، برهمین توهم باقی بمانید و هم چنان بر چشمهای تشنه دانستن خاک بپاشید.

Thursday, August 04, 2005

«چپ» فئودال (3)


در بخش پیش گفتم که وجه مشترک دیگر چپ فئودال با طلبه حوزه علمیه در برخوردشان به هنر خود را نشان می دهد. هردو هنر را فقط برای خویش می خواهند و هردو به هنرمند فقط به قیمت تعهد و بیعت، نه تعهد به زندگی وانسانیت و آزادی، بلکه تعهد به ارزش های قالبی خویش جواز کار می دهند. اما برای هر دو گروه، حوزه هنر، حوزه مخاطره آمیزی است. چون حوزه ایست که هرکار که بکنی، با این وجود، و هم چنان اعتماد و یا عدم اعتماد به آزادی در آن محک خواهد خورد. اگر کار هنرمند، خلق آثار هنری است، لازمه چنین خلاقیتی آزادی اندیشه اوست و این جاست که این دوقطب به ظاهر مخالف، باتمام رجزخوانی های شان بر علیه یک دیگر، بر علیه هنر به وحدت می رسند.
از سوی دیگر، اگر این هم درست است که هنر از زندگی شروع و به زندگی ختم می شود، پس این هم درست است که هنر همچون آئینه ای باید منعکس کننده دردها و رنجها، غصه ها وخوشی ها، عشق ها ونفرت ها، و آرزوها و آمال انسانی باشد وانعکاس این وجوه انسانی به آن صورتی که وجود دارند در چارچوب تحمیلات و محدودیت های غیر انسانی غیر ممکن است.
اگرطلبه حوزه علمیه، هنرمند را هم چون خویش، طلبه ی اسلام و یا سرباز گمنام امام زمان می انگارد، چپ فئودال نیز در بسیاری از موارد هنرمند را با یک کادر حزبی وسازمانی عوضی می گیرد و در نتیجه، به جای یک هنرمند خلاق، یک مبلغ دست دوم تحویل جامعه می دهد.
فاجعه در این است که از سوی هر دوی این گروه، هنرمند با معیارهای قالبی محک می خورد. اگر شعری نوشتی که با مواضع سیاسی شان جوردر می آمد که خوب، شاعری. اگر از نمد قصه ات، نقاشی ات، تاترت، کلاهی به این جماعت برسد، که جواز هنرمندی ات صادر می شود والی، از دید یک چپ فئودال و یا یک طلبه حوزه علمیه، ( که البته گاه کراوات هم می زند)، مهدورالدم می شوی و ریختن خونت هم نه تنها، واجب که برای حفظ « پاکیزگی هنر» ضروری می شود.
گریه آور است ولی چپ فئودال سالیان سال، راجع به تاریخ ساز بودن توده ها شعارداد ولی درعمل به زحمت کشان فکری جامعه که ازکانال آنان می توان به دریای توده ها نقب زد، بی توجهی و بی محلی کرد وحتی در برابرشان ایستاد. واقعا به کارنامه این چپ های فئودال در مورد شعر، داستان نویسی، فیلم، نقاشی، و تاتر نگاه کنید. برکدام جنبه از هنر پرتو بیشتری افکنده اند؟ درکدام حوزه به هنرمندان امکان دادند که فارغ از دهن بند به خلق آثار هنری بپردازند؟ اگر به معدود هنرمندانی هم بذل توجهی کردند، آنان را در چنان هاله ای از قدوست پیچیدند که خود این هنرمندان نیز قادر به شناخت خویش نبودند. از طرف دیگر، سرنوشت شماری از این چپ های فئودال که در برخورد به واقعیت های زندگی به انتقاد از خویش رسیدند به راستی رقت انگیز است. به جای این که از خصلت های فئودالی خویش انتقاد کنند، به انتقاد از تظاهرات چپ نمایانه خویش نشستند و اکنون مصون از این تظاهرات چپ نمایانه، در کنار دیگر طبالان تو خالی « هنر ناب» به راستی که یادآور میرزا بنویس های درباری اند که مثل جن از بسم الله از حقیقت زندگی بی زار وگریزانند.
برجسته ترین خصلت این چپ های فئودال به راه راست هدایت شده، کوشش برای « سیاست زدائی» از هنر است. بگویم و بگذرم که اگر موضوع هنر انسان و آمال های اوست، هنر دریک مفهمول کلی نمی تواند« غیرسیاسی» باشد و بدیهی است که منظورم از سیاست در اینجا نه سیاست گروهی و سازمانی و نه زنده باد، مرده باد، بلکه به تعبیر نیما یوشیج « مایه ای از درد دیگران» داشتن است، حالا بماند که در عمل این چپ های فئودال سابق و دوستان نویافته شان مبلغ چندش آورترین و ارزان ترین سیاست های گذشته پرست گشته اند. به خیال خویش، می کوشند که هنر را از « محدودیت های سیاست» آزاد کنند، تا هنرمندان « خلاق تری» رشد و نمو نمایند، ولی در عمل، آمال وآرزوهای انسانی را ازاو می گیرند. و به همین خاطر است که این جماعت، به گمان من، بدترین دشمنان هنرند. و هنر تا دوستانی از این قماش دارد، دیگر به هنرکشان حرفه ای و کتاب سوزان موحد نیازی ندارد. وقتی هنر از انسان و دردهای انسانی و آرزوها وآمال انسانی تهی شود، به جای این که از زندگی فراروید و بر زندگی نشیند، از ذهن های مغشوش فرا می روید و در پستوهای دود گرفته، در میان بخار الکل گم می شود و رفته رفته به کاریکاتوری مضحک از خویش مبدل می گردد. در برخورد به هنر، چپ فئودال و « هنر ناب» دوروی یک سکه اند و این دو دست دردست هم با طلبه حوزه علمیه در دورکردن هنر از زندگی واز آرزوها و آمال انسانی مسابقه گذاشته اند.
حالا که دارم از هنر و از آزادی حرف می زنم پس این را بگویم و بگذرم که چپ فئودال با قاطعیت تمام ولی با برداشتی ساده و ولنگارانه از « آیه های» دین خود، دموکراسی را به « دموکراسی لیبرالی» و « دموکراسی انقلابی» تقسیم می کند ولی نه معنای آنها را درک می کند ونه حتی تفاوت شان را می شناسد. عملکردش البته بیانگر آن است که « دموکراسی انقلابی» را به معنای « همه با من» فرض کرده است. و به همین دلیل هم هست که با پیدایش اولین جرقه های مخالفت خوانی، بدون توجه به طبیعت این مخالفت ها، دگر اندیش از قافله « انقلاب» و « خلق» به بیرون پرتاب می شو د. درک چپ فئودال ازآن چه که دموکراسی لیبرالی می نامد از این هم دردناک تراست. نه این که این نوع دموکراسی را ناکافی بداند و مفهوم پیشرفته تر و عمیق تری از آزادی را تبلیغ کند که حیطه اقتصاد و فرهنگ و روابط و مناسبات اجتماعی را نیز در بربگیرد، نه، چپ فئودال « انقلابی تر» از آن است که به این وجوه بپردازد. حتی برای جامعه استبداد زده ای- مثل ایران که قرنها ظلم دو گانه استبداد سلطنت و مذهب را متحمل شده است، دموکراسی لیبرالی را مضر هم می داند! او آماده است سرت را با نغمه هایش در باره دیالکتیک و نفی دیالکتیکی پدیده ها منفجر کند ولی دموکراسی لیبرالی شوخی بردار نیست. در کتابهای « آسمانی» خود چپ فئودال « آیه هائی » بر علیه دموکراسی بورژوائی خوانده است. حالا آن چه که در این کتابها آمده برای کدام شرایط تاریخی بوده از حیطه مسئولیت اوبیرون است. البته به ذهن اش هم خطور نمی کندکه ممکن است « آیه هائی» در این کتب « آسمانی» باشد که نادرست بوده باشند. چپ فئودال هر عیبی داشته باشد حداقل، « کفر» نمی گوید! وقتی صحبت به دموکراسی لیبرالی می رسد دیالکتیک بی دیالکتیک. چپ فئودال از افشای کاستی های دموکراسی لیبرالی فقط انکار کورکورانه آن را درک کرده است. ناتوان از درک دیالکتیک، چپ فئودال بر سفسطه و دودوزه بازی درآوردن های خویش عبای دیالکتیکی می پوشاندو با وجدانی آرام ولی خواب آلود و منگ ومخمور به پدیده ها « دیالکتیکی» برخورد می کند! او هرگز درک نکرده است که هیچ گروه وطبقه ای به اندازه معتقدین به رفع بهره کشی طبقاتی و برقراری حکومت انسان های آزاد از دموکراسی، حتی به رقیق ترین و سطحی ترین شکل آن بهره مند نخواهد شد. اشبتاه نشود منظورمن این نیست که چپ فئودال یاغیرفئودال کار وزندگی اش را بگذارد و مبلغ ارزش های غیرچپ بشود، نه، ابدا. گرچه چپ های فئودال با عملکرد خویش به این ارزش ها « حقانیت» کاذب بخشیده اند. اگر قرار است چپ آینده ای داشته باشد، باید درعمل روزانه به توده ها نشان داد که در تمام زمینه ها چپ بر جایگاه بس رفیع تری از بورژوازی ایستاده است. مخصوصا، بر تمام زمینه ها تاکید دارم. شارلاتانیسم سیاسی بورژوازی باید درتقابل با صداقت انقلابی منکوب شود. دموکراسی سیاسی توام با دیکتاتوری اقتصادی و استبداد مطلق پول باید دربرابر دموکراسی سیاسی واقتصادی رنگ ببازد. تاریخ سازی شخصیت های برگزیده بورژوائی باید بادرک ووفاداری به تاریخ ساز بودن توده مردم به زباله دانی تاریخ سرریزشود. چپ فئودال نمی تواند و هرگز نتوانسته است با تعریف محدود وخفه کننده ای که از آزادی عقیده به دست می دهد پرچمدار و قهرمان نهضت آزادی خواهی باشد. بعید نمی دانم چپ فئودالی که این سطور را می خواند دست به نقد « آیه هائی» از دین خود آماده و حاضر داشته باشد تا به قول خودش اعتقاد نویسنده این سطور به « دموکراسی خالص» - که وجود ندارد- را افشاء کند و با رگ های برافراشته گردن درحالیکه لبخند فاتحانه ای هم می زند بگوید، « یعنی تو می گوئی که من انقلابی برای ضد انقلاب آزادی عقیده و آزادی فعالیت سیاسی قائل باشم». مطمئنا گریزی به دموکراسی بورژوائی و انقلابی هم خواهد زد و « آیه هائی» هم خواهد آورد. و من نویسنده ناقابل این سطور بدون توسل به هیچ « آیه» آسمانی و زمینی می گویم، چرا که نه؟ واهمه ات از چیست؟ اگر به حقیقت طلبی خویش اعتماد داری و اگر به واقع درک کرده و فهمیده ای که خرهای لنگ تاریخ نمی سازند- چه تفاوتی داردتاج برسر داشته باشند یا دستارریاکاری وتزویز- پس ازچه می ترسی؟ از طرف دیگر، اگر این محدودیت ها و محدود کردن ها را برای حاکمیت گروهی بر گزیده ضروری می دانی که به نام کارگر و خلق برگرده کارگرو دیگر خلق خدا سوار شده سواری بخورند، همان گونه که طلبه حوزه علمیه « به نام خدا» برگرده بندگان خدا سوارشده اند، آقا/ خانم چپ فئودال: به اندازه کافی سواری داده ایم. می خواهیم منبعد آزاد باشیم. ما آزادی مان را در هیچ قالبی محدود نمی کنیم. به تبعیت از روزنامه نگار شجاع صدر مشروطه، میرزا جهانگیر خان، تنها محدودیت ما، عدم آزادی ما درتصرف وغصب حقوق و آزادی دیگران است. فقط همین.
اگر عمری باشد، روایت راست فئودال را در فرصت دیگری خواهیم گفت.

Wednesday, August 03, 2005

«چپ» فئودال (2)


چپ فئودال دشمن سرسخت فئودالیسم است و حاضر است ساعتها برایت از مضار فئودالیسم سخن بگوید. فعلا به این کارندارم که برخوردش به مرحله بندی تکامل تاریخی و به فئودالیسم بی شباهت به اعتقاد طلبه حزب الله به پیدایش بشر از رحم حضرت حوا و ظهور اجتناب ناپذیر مهدی موعود نیست. البته، « مهدی موعود» چپ فئودال، فراروئیدن « اجتناب ناپذیر» جامعه کمونیستی ازبطن سرمایه داری است. با این همه، برای چپ فئودال، انسان نه فاعل تاریخ که مفعول تاریخ است. این بی اعتقادی به فعلیت و فاعلیت انسان در برخوردش به تاریخ متجلی می گردد.
با این همه، شیوه برخورد چپ فئودال به دیگران و به ویژه نسبت به دگر اندیشان تقارب عجیبی با اعتقاد به امتیازات شخصی و تمایزان فردی در دوران فئودالیسم دارد. امتیاز مشخص چپ فئودال، حقیقت گوئی محض او و خلاف اندیشی مطلق دگر اندیشان است. او آماده است تا برای اثبات « حقانیت» خویش، حتی خورشید را درزندان شب اسیر کند. تا موقعی که مثل خودش اندیشه می کنی و اعتقادات مشابه داری عزیزی ورفیقی و حتی حاضر است به سرت قسم بخورد. وای به روزگارت اگر مخالف خوانی را شروع بکنی. در ابتدای امر، برخورد چپ فئودال به تو به نحوی است که انگار تو خود هم نمی دانی چه می گوئی. همه ی شاخک های ارتباطی او با تو قطع می شود. هرچه بگوئی اووارونه می فهمد ووارونه تر تفسیر می کند. در مرحله اول تو « مسئله دار» می شوی که باید با تو مدارابشود. اگر به سر« عقل» آمدی که چپ فئودال بادی به غبغب می اندازد که « من همیشه می دانستم رفیق نسبت به مسایل برخوردی اصولی دارد». ولی اگر نیامدی، که دیگر خونت پای خود تست. بسته به این که تا کجا پیش رفته باشی از « لیبرال بختیاری» گرفته تا « غرب گرا»، و « طرفدار سلطه غرب» ( مخصوصا اگربوروکراسی اشتراکی را نخواهی) ممکن است به تو بچسبد. تردیدی وجود ندارد که از دیدگاه یک چپ فئودال، چپ نیستی. مگر می توان با چپ فئودال مخالفت کرد و با این وصف چپ بود! البته توئی که به چپ فئودال ایراد می گیری « مرتجعی»، واضح تر از آن است که دلیلی هم بخواهد!!
برای چپ فئودال، حقیقت که مشخص است با مختصات ذهن خود او مشخص می شود و به همین دلیل، خارج از ذهن او حقیقتی وجود ندارد. و نظر به این که مختصات ذهنی دائما در تغییر و دگرگونی اند، حقیقت مشخص هم فقط می تواند در ارتباط با نوسانات ذهنی چپ فئودال تعریف شود. به این ترتیب، دمدمی مزاجی سیاسی، یا ساده تر گفته باشم، شارلاتانیسم سیاسی واقعیت پیدا می کند.
برجسته ترین خصلت چپ فئودال با ادعاهایش در باره آزادی عقیده و دموکراسی مشخص می شود. ابتدا به ساکن در همه طول وعرض تاریخ دموکرات تر از خود سراغ ندارد. ابعاد دموکراسی چپ فئودال باعرض وطول خودش مشخص می شود. هر چه را که درک نکند یا نخواهد درک کند فریب وریا می داندو یا با یک پسوندو یا پیشوند ناپسند مطرود و مردود می شمارد. اگر پوسته دیرشکن این تظاهرات دموکرات منشانه را بشکافی، اعتقاد به محدود کردن آزادی ها و کوشش برای دهن بند دوزی که تئوریزه شده است سربیرون می زند. اگرچپ فئودال وابسته به یک سازمان سیاسی باشد، « منافع سازمانی» و اگر پیوسته به یکی از این چند « حزب» ساخت فرنگ باشد، « منافع حزبی» و بطور کلی « وحدت ایدئولوژیک» پایه های سخت جان اعتقادات ریشه دار او بر علیه آزادی عقیده هستند. « وحدت ایدئولوژیک» ضرورتا بد نیست ولی آن چه که وحدت ایدئولوژیک نامیده می شود قبل از آن نتیجه مبارزه عقاید متضاد باشد، دست به نقد حی وحاضر است و باید بدون سئوال وجواب پذیرفته شود. واین چنین « وحدتی» نمی تواند شکننده نباشد. این جا هم نقطه مشترک چپ فئودال با طلبه حوزه علمیه مشخص می گردد. هر دو به « وحدت کلمه» می رسند، منتها بر سر کلمات مختلفی خواستار « وحدت» اند.
نشریات این جریانات چپ فئودال را بخوانید. از زمان خلقت آدم تا کنون یک دست بوده اند ووحدت ایدئولوژیک داشته اند. ارگان سازمانی یا حزبی هم کوشیده و می کوشد تا نقطه نظرات حزبی وسازمان را انتشار بیرونی بدهد که خلق الله هم بی نصیب نمانند. اگر کسی فقط به این نوشته ها اکتفا کند گمان خواهد کرد که این سازمانها و احزاب به سرسختی یک صخره ایستاده اند و با صلابت امواج خشمناک دریا موانع را از سر راه رفع کرده و می کنند. ای کاش این تظاهر بیرونی اندک ریشه ای در درون سازمان یا حزب هم داشت. هفته و ماهی نیست که از انشعاب خبری نباشد و این جریانات پاره وهزارپاره نشوند. « رفیقان» و « همسنگران» چند لحظه پیش چنان دشنامهائی به یک دیگر می دهند که هیچ چارواداری خسته ای به یابوهای زبان نفهم خود نمی دهد. ( اسم این فحش نامه ها هم معمولا مبارزه ایدئولوژیک علنی است). به همین تجربه خود ما در چند سال گذشته بنگرید. این همه گروه و سازمان و ریز و درشت پاره پاره شدند.آیا حتی برای یک بار هم شد که این جدائی ها بدون فحاشی ، تهمت و افتراء و رسوا نامه نویسی صورت گرفته باشد؟ فراموش نکنیم همه این فحاشان حرفه ای خود را پرچمدار و قهرمان دموکراسی هم می دانند! آیا هنوز هم باید تردید کنیم که دموکراسی اینان در مضمون تفاوتی با دیکتاتوری طلبه حوزه علمیه ندارد! تو با طلبه حوزه علمیه « وحدت کلمه » داشته باش هیچ جرم و جنایتی نیست که کلاه شرعی نداشته باشد. همانند او بیاندیش، همه منابر ومساجد و دیگر امکانات تبلیغاتی با آزادی تمام در اختیارتو خواهد بود. تو « برادر» و « خواهر» می شوی و می توانی در حالی که دیگران را با دنیای دروغین می فریبی خودت با آزادی تمام، دو دستی به ماتحت دنیای راستین بچسبی. دعای خیر طلبه – طلبه دموکرات منش وکراواتی هم داریم- هم پشت وپناهت خواهد بود و همین دعاها برای آرامش روح تو در آن دنیای دروغین کفایت می کند.
ولی چپ فئودال، می کوشد خونسردی اش را حفظ کند. اولین قدم را برای حفظ تشکیلات، با اخراج دگراندیشان بر می دارد. برای مدتی، دگر اندیشان – مخصوصا اگر در مقامات بالای سازمانی باشند- معمار ومسبب هم شکست ها و ناکامی ها می شوند. هم سان اندیشان درجات تحتانی سازمان ترفیع سازمانی می گیرند و جدل برای یک دوره کوتاه مدت تمام می شود تا روز از نو، روزی از نو. شکاف مجدد ظاهر شود. نشریات حزبی و سازمانی با وجودی که به دگراندیشان می تازد ولی به آنها امکان دفاع نمی دهد و این حداعلای خدمت چپ فئودال به مقوله دموکراسی درایران است.
وجه مشترک دیگر چپ فئودال با طلبه حوزه علمیه در برخوردشان به هنر خود را نشان می دهد. ولی اجازه بدهید در فرصت دیگری به آن بپردازم.