وب نوشت های یک آدم شکاک

Wednesday, September 28, 2005

بلاهت سیاسی یا حماقت اجتماعی

لابد در نشریات خوانده اید که پس از تصمیم شورای حکام، به دلایلی که حداقل برای من روشن نیست تبلیغات گسترده ای بر علیه دولت فخیمه انگلیس در ایران شروع شده است که از جمله عناصری که ادعای دانشجوئی دارند چند بارکوشیدند که سفارت را اشغال کنند. می گویم این کار بلاهت است، چون برای آن اشغال قبلی، مردم و اقتصاد ایران بهای کمی نپرداخته اند و اگر کسی به واقع ابله نباشد یک اشتباه را تکرار نمی کند. ولی برای این که درجه بلاهت را بهتر مشاهده کنید اول این قطعه را از سایت خبرگزاری مهر بخوانید:
»دانشجویان ایرانی که از سیاستهای گستاخانه انگلیس در مورد ایران و پرونده هسته ای کشورمان به خشم آمده اند در برابر سفارت انگلیس شعار می دهند: دانشجوی مسلمان حامل این پیام است - برای احقاق حق آماده قیام است ، ای رهبر آزاده - آماده ایم آماده ، وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد - ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد، قطعنامه هسته ای - فاقد اعتبار است، آژانس هسته ای هم - مهره استکبار است، از شورای امنیت - هرگز نمی هراسیم ، سوخت هسته ای را - با دست خود می سازیم.
به گزارش خبرنگار سیاسی "مهر"، دانشجویان همچنین تراکت و پارچه نوشته هایی به زبانهای عربی، انگلیسی و فارسی در دست دارند که بر روی آنها نوشته شده لانه جاسوسی دوم باید تسخیر شود. در عین حال "ودود حیدری" دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران به نمایندگی از بسیج دانشجویی طی سخنانی در جمع دانشجویان تجمع کننده گفت: از مجلس شورای اسلامی می خواهیم پروتکل الحاقی را هرگز تصویب نکند و دولت نیز موضع مقتدرانه و عزت مدارانه خود را دنبال کند.
وی با مخاطب قرار دادن دول اروپایی و آمریکا گفت: آنان ما را از ارجاع به شورای امنیت می ترسانند اما ارجاع پرونده ما به شورای امنیت می تواند منجر به دو مساله شود : یا آنان ما را تحریم خواهند کرد که 27 سال این کار را انجام داده اند و هیچ نتیجه ای نگرفتند و یا آنکه با کشور ما وارد جنگ خواهند شد که به فرموده رهبرمان این بار قضیه عاشورا تکرار خواهد شد و اگر واقعا بحث جنگ جدی شود تمام منافع آمریکا و ایادی اش در نقاط مختلف جهان مصون نخواهند ماند. حتی خاک خود آمریکا و انگلیس نیز از دسترس بسیجیان محفوظ نخواهند ماند.
حیدری همچنین برای کشورهایی که به قطعنامه ظالمانه شورای حکام علیه کشورمان رای مثبت دادند ابراز تاسف کرد و از دولت
خواست رابطه دیپلماتیک کشورمان با این کشورها را مورد تجدید نظر قرار دهد
چند نکته: اولا قسمت های برجسته کار من است و نه گزارشگر. شما را بخدا ببینید، آخر این چه دانشجویانی هستند که فکر می کنند سوخت اتمی مثلا ساختن مهر و تسبیح است که می گوید « با دست می سازیم» . اگر با دست می توانستید بسازید پس چرا این قدر به محمد خان پاکستانی باج ورشوه دادید و چرا این همه منابع مملکت را دربازارهای سیاه جهانی تلف می کنید؟ آخر بی نوا تو دیگر در کدام بیابانی گم شده بودی؟
دوم این که صحبت از اشغال سفارت انگلیس می کنند. آخر پدر آمرزیده از « اشغال سفارت امریکا» درس عبرت نگرفتید! چیزی نمانده بود که رئیس جمهور منتخب شما « گرفتار» شود. از بیچارگی مردم دیگرچیزی نمی گویم چون مقوله ای نیست که برای شما مهم باشد.
سوم وقتی از قضیه عاشورا سخن می گوئید و می خواهید آن را تکرار کنید، امام حسین خود و خانواده اش را به کشتن داد ولی شما با این کار می خواهید ایران را به نابودی بکشانید. وقتی با بودن بوش دیوانه کاخ سفید، این گونه شاخ و شانه می کشید، آیا جز این است که دارید زمینه را برای حمله به ایران آماده می کنید. من یکی نظرم این است که هرکس که در هرپوششی خواهان این حمله باشدو یا برای آن زمینه سازی کند خائن به منافع ایران و ایرانیان است.
چهارم می خواهید روابط دیپلماتیک را با 34 کشور دیگر هم قطع کنید. آخر چقدر می خواهید با اسد( سوریه) وچاورز ( ونزوئلا) لاس بزنید! مگر به اندازه کافی منزوی و بی دوست و بی کس و کا رنشده اید که می خواهید با کشورهای بیشتری قطع رابطه کنید.
خدا اگر هست یک جو عقل به شما و یک خروار پول به ما بدهد که بزنیم به زخم زندگی مان.

Monday, September 19, 2005

« حلال و حرام شدن زن»در مباحث « علمی» از پائین تنه غافل نمانید!!!

می خواستم این وبلاگ را بروز کنم. مانده بودم که در باره چه بنویسم. به تصادف رفتم به اینجا، مطلب زیر را بدون تفسیر برایتان نقل می کنم. خودتان تفسیرش کنید:
«حلال و حرام شدن زن
مامون پس از شنيدن پاسخهاي حضرت (ع) در خصوص مسئله شكار و تشويق وي در مقابل حضار رو به امام جواد (ع) كرد و گفت:احسنت ،يا ابا جعفر خداوند به تو خير عطا كند ، اگر صلاح مي دانيد شما نيز از يحيي بن اكثم سؤالي بپرسيد .امام (ع) رو به يحيي بن اكثم كرد و فرمود : پرسش نمايم ؟يحيي گفت : فدايت شوم اختيار با شماست . اگر توانائي پاسخگويي داشتم پاسخ مي دهم و اگر نه پاسخ آنرا از شما خواهم آموخت .امام فرمودند :چه مي گويي در باره اين مسئله :در اول روز نگاه مردي به زني حرام بود ،چون آفتاب بالا آمد همان زن بر او حلال شد ، ظهر كه شد بر او حرام گرديد ، به موقع عصر بر او حلال شد ، چون آفتاب غروب كرد ،حرام گشت ، در زمان عشاء حلال شد ، در نيمه شب حرام گرديد ، و چون فجر طلوع كرد بر او حلال شد .اين چگونه مي شود و علت حلال و حرام شدن چيست ؟يحيي بن اكثم در تحير گفت : به خدا سوگند من پاسخ اين مسئله را نمي دانم، پاسخ آن را بفرمائيد تا بياموزم .حضرت جواد (ع) فرمودند : اين زن كنيزي است و آن مرد اجنبي و نامحرم - به جهت نامحرم بودن - نگاه وي در صبح بر آن زن حرام بود .آفتاب كه بالا آمد كنيز را خريداري كرد . و بر آن مرد حلال شد .ظهر كنيز را آزاد كرد ،بر او حرام شد . عصر وي را به تزويج خود درآورد ،حلال شد .موقع غروب به سبب ظهار - مسئله اي كه مرد به زن خود بگويد پشت تو نظير پشت مادر من است - بر او حرام شد .زمان عشاء كفاره ظهار را داد ،حلال شد . نصف شب آن زن را طلاق داد حرام شد در طلوع فجر رجوع كرد آن زن بر او حلال شد .در اين هنگام مامون رو به حاضران مجلس كرد و گفت :آيا در ميان شما كسي يافت مي شود كه اين مسئله را چنين پاسخ دهد ؟ همه گفتند نه والله ،اميرالمؤمنين به راي خود آگاهتر است .آنگاه مامون گفت : واي بر شما ، اهل بيت در ميان مردم از نظر فضل و كمال بي همتا و ممتازند و كمي سن مانع فضيلت آنها بر ساير مردم نمي شود .تحف العقول ،ص454 - بحارالانوار ،ج10، ص 385 - وسائل الشيعة ،ج22،ص265 - موسوعة الامام الجواد(ع) ،ج2 ، ص406 .»

Tuesday, September 13, 2005

خدابدهد برکت!99.275.000.000.000 ریال زیان سالانه!

بنابر خبری که در یکی از سایت های رسمی منتشرشده است ایران سالی 11 میلیارد دلار سرمایه انسانی خود را از دست می دهد. یعنی ایرانیانی که با تحصیلات دانشگاهی ایران را به مقصد دیگر کشورها ترک می کنند. البته در این سایت رسمی آمده است که این جماعت خواهان « زندگی بهتری» هستند و به همین خاطر ایران را ترک می کنند. و البته اشاره ای به شیوه اداره مملکت نشده است که درهمه این سالها، لباس شخصی، بسیجی ها و نیروهای انتظامی و وزرات فخیمه اطلاعات شرایطی برای اکثریت مردم ایجاد کرده اند که زندگی در هر گوشه دیگردنیا احتمالا کم دردسر تر از زندگی درایران شده است. از فساد گسترده مالی و بالا کشیدن سرمایه های مملکت از سوی روحانیت حاکم و اعوان وانصارشان تا زندانی کردن وکلای مدافع و میدان دادن به قاتلان دیگر چیزی نمی گویم. یعنی می خواهم بگویم که اگر آدم بخواهد واقع بین باشد، عوامل اصلی که باعث می شود ایرانی ها را از ایران بتاراند نه جذابیت زندگی در غرب، بلکه بی معناترشدن زندگی دردرون ایران است که آنهم از صدقه سر حکومتی است که با این زمانه ما هیچ سازگاری ندارد.

Tuesday, September 06, 2005

یک داستان کوتاه پلیسی!

سیروس ناصری عضو ارشد تیم مذاکره کننده هسته ای ایران است.
شرکت هالیبرتون با مسئولیت دیک چینی معاون بوش شریک شرکت کیش اروینتال است.
سیروس ناصری نایب رئیس هیئت مدیره شرکت کیش اورینتال است.
سه مسئول شرکت نفت و گاز پارس از شرکت اورینتال در جریان مناقصه فازهای 9 و 10 پارس جنوبی رشوه گرفته اند.
سیروس ناصری در یک ماه و نیم گذشته در وین مانده و از بازگشت به ایران خودداری کرده است.
فکر بد نکنید! مجلس هفتم قراراست پس از پایان تعطیلات تابستانی، جلسه خود را هر روزه باشعار « مرگ بر امریکا»آغاز کند
!

Sunday, September 04, 2005

نامه ای به یک دوست: فراوانی دائی جان ناپلئون در ایران

دوست عزیزم:
پس از سلام، در نامه قبلی برایت از قحطی آئینه درایران نوشته بودم، حالا اگر اجازه بدهی برایت از فراوانی « دائی جان ناپلئون» بنویسم. من فکر می کنم خدا استاد ایرج پزشگزاد را سلامت بدارد که با خلق « دائی جان ناپلئون» خیلی از مشکلات ما را حل کرد. می دانی که خیلی چیزها در ایران روی حساب و کتاب معقول نیست. یا باید خودمان جلوی آئینه بنشینیم و به خودمان بنگریم و سعی کنیم خبط و خطاهای مان را رفع کنیم و یا این که باید دست به دامان « دائی جان ناپلئون» بشویم. به نظر می رسد که ما راه دوم را برگزیده ام.
تازگی ها یكی می گفت، علت این كه مدتی پیش جوانان تیزهوش یا جوانان شركت كننده در مسابقات المپیاد علمی ما در یك تصادف رانندگی كشته و یا زخمی شده بودند توطئه امریكائی ها بود تا جوانان ما در جهان رتبه های بالا را به دست نیاورند! حیفم آمد به یادش نیاورم كه اگر همان روزنامه های تحت كنترل داخلی را خوانده باشد می داند كه ایرانیان عزیز در تصادف اتوموبیل و میزان مرگ و میر ناشی از آن با فاصله زیاد، در جهان به مقام«قهرمانی» رسیده بودند و فنا شدن آن جوانان و ای بسا بسیار جوانان دیگر، بهای سنگینی است كه در كنار بسیار هزینه های دیگر برای تداوم قانون شكنی درایران می پردازیم. قانون شكنی كه شاخ و دم ندارد می خواهد قوانین رانندگی باشد یا قوانین انتخابات و عزل و نصب وزرا و سفرا ! وقتی، به مسئولیت گریزی و فرار از خویش مُعتاد باشیم كه هستیم، نتیجه همین می شود كه حتی تصادف رانندگی چند دانشجو هم نتیجه توطئه می شود! در این كه تصادفاتی هم هست كه نشانة توطئه است تردیدی نیست. اتوبوس نویسندگان و سفر ارمنستان كه یادت هست! ولی، از همان مورد درست آغاز می كنیم و بعد، می رسیم به جائی كه همه چیز ناشی از توطئه می شود و اگر ربطش بدهم به مثال بالا، اگر كشته شدن دانشجویان نتیجه توطئه باشد، « فایده اش» برای ما ایرانی های محترم این است كه قانون شكنی های مان را در مسائل مربوط به رانندگی ماست مالی كرده ایم.
یكی دیگر با قیافه ای حق به جانب و با اعتماد به نفسی خنده دار می گفت، حتی سقوط سلطنت هم توطئه خارجی ها بود چون اقتصاد ایران با آن چنان سرعتی رشد می كرد كه موجب هراس غربیان شدو برای این كه گرفتار « یك ژاپن دیگر» نشوند، حكومت شاه را سرنگون كردند. این ادعا، برای جدی گرفته شدن باید با سندو مدرك اثبات شود كه چنین عملی غیر ممكن است. یعنی چنین اسنادی وجود ندارد آن چه به عوض در اختیار داریم و می تواند در این راستا مددكار ما باشد، برای مثال متن تعدادی گزارش بازرسان كمیسیون شاهنشاهی است كه در نشریات همان وقت چاپ شدند و چنان تصویردلخراشی از وضعیت اقتصادی ایران در سالهای پایانی حكومت شاه به دست می دهند كه با ژاپن شدن ایران در آینده تناقض لاینحل داشت.
از سوی دیگر، از سقوط سلطنت در ایران26 سال گذشته است ولی ما هنوزدق دلمان را بااشاراتی به « ملای شپشو» خالی می كنیم و نمی خواهیم درنظر بگیریم كه نه فقط این «حرامزاده ها» هیچوقت به تعبیری كه بكارمی برده ایم و احتمالا هنوز می بریم، «شپشو» نبوده اند، بلكه به خصوص اكنون كه بیش از یک ربع قرن بر كشوری چون ایران حكم رانده اند بسی چیزها آموخته اند - حتی اگر فرض كنیم كه در ابتدا نمی دانسته اند. «شپشو»، ما بودیم كه از چاله استبداد سلطنت در نیامده در چاه استبداد فقاهتی سرنگون شدیم و الان هم كه جانمان از استبداد فقاهتی به جان رسیده، بدمان نمی آید دو باره به چاله استبداد سلطنت بر گردیم. نه آن موقع می دانستیم و نه آلان می دانیم كه به قول معروف یك من شیر، چقدر كره دارد؟
وقتی داستان « ملای شپشو» را می گذاریم كنار واقعیت تاریخی دویست سال گذشته مان كه در اغلب حركت های اجتماعی و سیاسی ، ریش و قیچی این حركت ها دست همین حضرات بوده است، آن وقت، زمینه مناسبی به دست می آید تا حتی حركت ثوابت و سیارات را نیز ناشی از توطئه بدانیم . اگر «كار، كار انگلیسی ها نباشد»، حتما امریكائی ها در آن دست دارند. اگر هم این دو نباشد، كه لابد در «گوادولوپ»برای مان تصمیم گرفتند كه نه فقط در شهرها و دهات ایران كه در اغلب شهرهای عالم كه ایرانی ها در آن حضور داشتند به خیابانها بریزیم و یك صدا «مرگ بر شاه» بگوئیم و خواستار تغییر حكومت در ایران باشیم! البته به قول این جماعت الکی خوش، از نقشی که « مارکسیسم» در خرابی ذهنیت ما ایرانی ها بازی کرد هم نباید غفلت کرد. حالا قبل از رسیدن مارکسیسم به ایران، ما چه دسته گلی به سرخودمان زده بودیم، به این جماعت چه ربطی دارد!
می بینی چقدر شوت می زنیم!
به گمان من، راستی این است كه ذهنیت خام و ساده اندیش ما كه هرگز فرصت نیافت تا قوام پیدا كند، كاردستمان داد و ما اگر چه می دانستیم كه حكومت شاه را نمی خواهیم ولی نمی دانسیتم به جایش چه می خواهیم! براین گمان باطل اندر باطل بودیم كه می دانیم و این مهم را همان گونه كه واقعیت زندگی مان اثبات كرد، به راستی نمی دانستیم. ولی همان« شپشوها»، می دانستندو خوب هم می دانستند كه چه می خواهند و حتی در آن راستا كلی كار هم كرده بودند. و ما، به جای این كه با ذهنیت خام و ساده اندیش خود تصفیه حساب كنیم، هم چنان، در عالم هپروت تئوری های رنگارنگ توطئه، در حالتی شبیه به نشئه روزمان را به شب می رسانیم. این نه فقط كافی نیست كه عقب نگاه دارنده هم هست كه مثل كودكان كودن همیشه می نالیم كه ما غافلگیر شده ایم! به قول ماركس، « لحظه غفلت یك ملت هم نظیر لحظه غفلت زنی كه یك ماجراجو در اولین برخورد می تواند به عنف بر او دست یابد، بخشودنی نیست». او كه در بارة كودتای لوئی بناپارت قلم می زند، ادامه می دهد، « این قبیل الفاظ معما را حل نمی كند بلكه فقط شكل بیان دیگری به آن می دهد. زیرا بالاخره این مطلب بدون توضیح می ماند كه چگونه یك ملت 36 میلیونی توانسته است بدست سه شیاد غافلگیر شود و بدون مقاومت به اسارت در آید». و اگر بخواهم همین نكته را به اوضاع ایران تعمیم بدهم، باید در ارقام دست ببرم و این پرسش را پیش بكشم كه چه شد و چگونه شد كه یك ملت 32 میلیونی در آن موقع، به دست یك شیاد غافلگیر شد؟ ولی ما به این پرسش ها كاری نداریم یا حداقل این كه تا كنون نداشته ایم.
واما، مگر این بار اولی است كه «غافلگیر» می شویم و مگر بار اولی است كه این ذهنیت بدوی و رشد نیافته كار دستمان می دهد؟ مگر شاه مرحوم از توطئه سرخ و سیاه بر علیه حكومت خویش داد سخن نمی داد؟ كار روان پریشی شاه به جائی رسید كه گمان می كرد « سازمان برنامه پر از كمونیست است و هركاری كه ایراد پیدا می كند تقصیر من می گذارند و سعی می كنند كه همه این تصمیمات را به من ارتباط دهند» ( خاطرات مجیدی). مگر در سالهای بعداز 1357، مستبدان حكومت گر فقاهتی دائما از «توطئه» نمی نالند و خلق خدا را به همین اتهام به غل و زنجیرنمی كشند!! رادیو و تلویزیون كه دست خودشان است. نماز جمعه كه دست خودشان است. كتاب و روزنامه هم كه بسم الله گویان سانسور شده و به صورت سر ودم بریده چاپ می شود. انتخابات كه از سوی ماموت های شورای نگهبان كنترل می شود و اگر وكلای از هفت صافی گذشته دست از پا خطا كنند كه با زیرپا گذاشتن قوانین مملكت كه خودشان وضع كرده اند، آنها را به زندان روانه می كنند. معلوم نیست كه این «توطئه» ها در این«جمهوری» عجیب و غریب، از چه كانال هائی اعمال می شود؟ و مكانیسم ها و عملكرد آنها چگونه است؟ مشكل اساسی ما ولی این است كه زندگی مای ایرانی، به واقع بدون باور جدی به توطئه نمی گذرد و نمی تواند كه بگذرد. چرا كه باید در آن صورت به خودمان بنگریم و ما به واقع، از این كار واهمه داریم و فعلا، این كاره نیستیم نه این كه در گذشته بودیم. قحطی آینه در ایران، یک بلیه تاریخی است.
در تاریخ 200 سال گذشته ما دقیق شو، همین ذهنیت ساده اندیش سر بر می آورد و الان هم، پس از این ربع قرن تجربه خون بار با حاكمیت خودكامگی فقاهتی- اسلامی، جز همان ذهنیت ساده اندیش چه داریم كه به آیندگان عرضه كنیم؟
در اواخر حكومت شاه می گفتیم كه هر چه بشود از این بدتر نمی شود و و دیدیم كه در بسیاری از زمینه ها شد. اكنون هم، با اختلاف فاز بیش از 20 سال همان را می گوییم و باید بدانیم- ولی بااین همه تجربه نمی دانیم- كه درست نمی گوئیم. واما، یك آدم عاقل مگر چند بار باید تجربه كند؟ من گاه فكر می كنم كه ما نه چیز تازه ای یاد می گیریم و نه چیزی را فراموش می كنیم. یعنی ما نه درتاریخ كه از كنار تاریخ می گذریم.
وقتی می گویم از كنار تاریخ می گذریم و یا شوت می زنیم، فكر نكن یك چیزی می گویم كه بخواهم دق دلی خالی كنم. من با كسی خصومتی ندارم كه به این كار نیازمند باشم. ولی، خودت نگاه كن. همة این جماعتی كه منتظرند آقای بوش با سربازانش بیاید و ایرانی ها را «آزاد» كند یا دانشجویان عزیزی كه بر این گمان پرت خویش پای فشردند كه بهار آن سال ابتدا به بغداد رسید و خیلی ها هم در خارج از كشور همان لاطائلات را در بوق كرده بودند، خوب این جماعت مگر عقل هم دارند؟ آیا چیزی از گذر زمان آموخته بودند یا چیزی كه بد بود را از یاد برده بودند؟ خیلی كه بخواهم به این جماعت ایران ستیز محبت كنم، می شوند عكس برگردان مضحك و غم انگیز خودمان در 26 سال پیش كه هم چنان بر این گمان باطل اند كه هر چه بشود از این بدتر نمی شود!! این نكته نیز بماند كه این حضرات شیك پوش و فرنگ نشین یا آن دانشجویان سوپر انقلابی ما، با ارتجاعی ترین جناج های حاكمیت كه هنوز از فرهنگ صحرای حجاز در 15 قرن پیش جلوتر نیامده اند و جنگ و نابودی آن همه سرمایه های انسانی و غیرانسانی ایران،برایشان « بركت» داشت، هم جهت و هم گام می شوند. آیا آن سخن رانی معروف خمینی به یادت هست كه از بركت جنگ سخن می گفت! حالا این فرنگ نشینان شیك پوش و دانشجویان سوپر انقلابی با یك اختلاف فار 15 ساله همان «بركت» مورد نظر خمینی را تازه كشف كرده اند! و خوب، دوست عزیزمن، این سرانجام گریه دارد و غم انگیز است.
از سوی دیگر، كم نیستند كسانی كه از زیادی استیصال، به امامزاده سلطنت در ایران دخیل بسته اند. ببندند. ولی چاره كار و درمان دردها و زخمهای بی شمار ایران بُرزدن یك خودكامه با خودكامه ای دیگر نیست. ماشین زنگ زده جامعة و فرهنگ ما باید با روغن دموكراسی و آزادی فردی راه بیافتد. ما در جامعه و فرهنگ و حتی ذهنیت خود با بسیاری مسائل بسیار پیش پا افتاده مشكلات بسیار پیجیده ای داریم. وقتی می گویم داریم نه این كه در گذشته نداشتیم . نكته ای كه اغلب نادیده گرفته می شود این است كه الان مدتی است كه ماسك مدرنتیه قلابی رضا و محمدرضاشاهی كنار رفته و همه كثافات فرهنگی جامعه ای كه در عمده ترین وجوه زندگی سیاسی اش حتی در اواسط قرن بیستم هم از زمانة سلجوقیان جلوتر نیامده بود، بیرون زده است. البته كه مینی ژوپ می پوشیدیم و كراوات هم می زدیم واتوموبیل هم سوار می شدیم . ولی هم در آن موقع و حتی اكنون، مای عقب مانده و بی فرهنگ مدرن از اتوموبیل به جای اسب و قاطر استفاده می كردیم و استفاده می كنیم و تفاوتش هم این است كه این بی صاحب، تندتر می رود و گاه كنترلش سخت تر است. به رانندگی در ایران بنگر، چه الان و چه در گذشته، اگر اتوموبیل سواری را با اسب و قاطر سواری اشتباه نگرفته بودیم آیا به این وسعت به قوانین رانندگی بی توجهی می كردیم و این همه صدمه مالی و جانی می خوردیم؟ همان گونه كه به یخچال و فریزر به چشم صندوق نگاه می كنیم و به همین دلیل هم هست كه در هر خانه ای كه امكان مالی اش باشد تو دو، سه ، و حتی چهار عدد یخچال و فریزر می بینی كه به اندازة یك قصابی گوشت و مرغ و یك تره بار فروشی هم سبزی خشك شده و سرخ كرده در آنها یافت می شود. البته خنده دار اینكه گوشت یا مرغ منجمد زیاد طرفدار ندارد ولی به نظر من ملتی كه دست و پای فرهنگی اش را گم كرده است گوشت یا مرغ تازه را به قیمتی بالاتر می خرد و آن وقت همین طور الله بختكی خودش آن را منجمد می كند! مگر از جرثقیل به جای چوبه دار استفاده نمی كنیم! مگر از لوازم پزشكی برای قطع دست بهره نمی جوئیم! كافی است یا باز هم نمونه بدهم؟ دانشگاه ساخته بودیم ولی درعمل- كاری به ادعاهای مستبدان ندارم- دانشگاههای ما محل هائی شده بود كه از سوئی بحث و جدل در آن ممنوع بود و از سوی دیگر، كتاب و كتابخانه نداشت و یا اگر داشت، برای استفاده دانشجویان نبود. به یك معنا، دانشگاه برای ما، كارخانه ای بود كه ظاهرا وظیفه عمده اش دهن بند دوزی بود. ما دردانشگاههای مان تمرین سكوت و زندگی بره وار می كردیم و به همین خاطر هم بود كه دانشجوی « شیطان » یعنی كسی كه این نظام را نمی پذیرفت- اگر اعدام نمی شد، به زندان می رفت، و یا به خدمت « مقدس» سربازی اعزام می شد . هر استادی كه دست از پا خطا می كرد به زندان می رفت و اغلب از كار بر كنار می شد و یا ممنوع التدریس بود. این كه خیلی ها به تازگی به بازنویسی تاریخ رو كرده اند كه خود تاریخ را تغییر نمی دهد. در زمان این ماموت های به حكومت رسیده كه شماری آخوند بی شعور فكلی اعضای « شورای انقلاب فرهنگی» اش بودند حتی به حریم دانشگاه حمله ور شدند تا به قول خودشان آن « سنگر» را نیز پس ار تصرف، تك صدائی كنند و اكنون، شماری از همان آخوندهای فكلی برای ما اندر فواید آزادی و جامعة چند صدائی داد سخن می دهند بدون این كه- به غیر از یك تن- دیگران حتی یك بار نیز به خویش در آئینه عبرت نگریسته باشند و از مردمی كه فرزندان شان در آن یورش مغول واربه دانشگاه به قتل رسیدند پوزشی هرچند با دیر كرد خواسته باشند. به ذهنیت نهفته در پشت این نگرش آیا توجه می كنی؟ دانشگاه را « سنگر» دیدن، یعنی دانشگاه محلی است برای قتل و خرابكاری و كشتار آن كه چون تو نمی اندیشد. در حالیكه دانشگاه نه سنگری برای فتح بلكه مكانیسمی برای بحث و جدل در بارة عقاید متضادو روشنگری و نقد هرآن چه هائی است كه هست. البته فرمانده كل قوا در حمله به دانشگاه نیز مدت زمان زیادی نبود كه نعلین را با كفش عوض كرده لباس فرم فرنگی می پوشید!
مجلس و پارلمان را راه اندازی كرده بودیم ولی به روال استبداد شرقی نه در گذشته به كسی حق انتخاب دادیم و نه اكنون می دهیم. ذهنیت ساده اندیشی كه به بازنویسی تاریخ رو كرده، غافل است كه نام ماموت های شورای نگهبان به زمان شاه، ساواك بود كه ماموران بكن و نپرسش كراوات آخرین مدل پاریسی هم می زدند ، مینی ژوپ هم می پوشیدند، ولی، اجازه نمی دادند انتخابات معنی داری در مملكت بر گزار شود. روزنامه و مجله و كتاب كه دیگر جای خود داشت. از سانسور و بستن ها و گرفتن ها كه انگار سرنوشت شوم ما ایرانیان شوربخت است دیگر چیزی نمی گویم. حالا كراوات و مینی ژوپ كنار رفته و عبا و عمامه به جای آن نشسته است و به جای ساواك، شماری دیناسورهای ماقبل تاریخ نشسته اند و به گردش قلمی برای مملكتی كه اكنون 70 میلیون نفر جمعیت دارد تصمیم می گیرند. اقتصاد پیچیده و گرفتار ما را می خواهند با فرمان های حضرت علی به مالك اشتر دربارة اقتصاد شبانی مصر بگر دانند. بدیهی است كه نتیجه همینی می شود كه هست.
خیلی پرحرفی كردم. شاید در فرصت دیگر برایت باز هم در این باره نوشتم ولی دلم پر بود دیدم باید برای کسی بنویسم.
باقی بقایت
وقت کردی چند کلمه ای بنویس.

Thursday, September 01, 2005

نامه ای به یک دوست: قحطی آئینه در ایران

دوست عزیزم:
برایت نوشته بودم نمی دانم چه مرگم شده بود؟ چند روزی بود كه اخلاقم خیلی گه مرغی بود ( هنوز هم اندكی هست). بی حوصله بودم و بد اخلاق تر از همیشه. حتی دو سه بار با خودم دعوایم شد. با این همه، مهم نیست. این نیز می گذرد. دارم به آرامی و آهستگی تكه پاره های مغزم را جمع می كنم. بعید است مثل اولش بشود- و البته كه تو می توانی بگوئی، اولش هم آش دهن سوزی نبود- ولی فكر می كنم اندكی بیشتر از گذشته باید هوای خودم را داشته باشم.
تو در یكی از یادداشتهایت به من، دیدگاه مرا نوعی« خودزنی» خوانده ای كه مرا حسابی به فكر انداخته است و من منتظر راهنمائی های بیشتر تو هستم. ولی در این فاصله دوستان دیگری هم به شكل و شیوه های گوناگون چیزی شبیه به همین حرف ترا به من زده اند و حتی از تو بسیار فراتر رفته اند. به زبان بی زبانی متهم شده ام كه من انگار می گویم كه بعضی «فرهنگ ها» فی نفسه دموكراتیك و شماری دیگر، فی نفسه استبدادی اند. اگر چه هر كسی آزاد است در باره كارهای من هر نظری داشته باشد ولی این آن چیزی نیست كه من می گویم. حرفم این است كه اگر می خواهیم به جد از این بن بست فرهنگی به در آئیم باید به نقد هر آن چه كه هست بنشینم و از آن مهم تر، عوامل اصلی تغییر باید از درون همین فرهنگ در آید. من اگر چه یادگیری از دیگران را از عوامل بسیار مهم این دگرگونی می دانم ولی در عین حال، به راه حل های وارادتی هیچ گونه اعتقادی ندارم. یعنی به نظرمن این ایده كه من و توی ایرانی همان آقا و خانمی كه بودیم باقی بمانیم و كسی ونیروئی از بیرون از این نظام كلی ما بیاید و این مصائب ما را بر طرف كند، در بهترین حالت، به نظرمن، خود فریبی ترحم بر انگیزی است.
البته حرفم اصلا و ابدا این نیست كه تو با نقد مسئله داری یا معتقد به راه حل های وارداتی هستی. مجبور شدم تاكید كنم تا سوء تفاهمی پیش نیاید. پس، من با اجازه ات منتظر راهنمائی های بیشترت می مانم.
و اما آن چه كه می خواهم برایت در این یادداشت بنویسم، به واقع، یك مثنوی هفتاد من كاغذ است كه شاید بخشی از همان «خود زنی» باشد. نمی دانم. بعلاوه، نمی دانم چگونه شروع و چطور تمام اش كنم؟ با این وصف، باداباد برای تو می نویسم.
نمی دانم برای تو هم پیش آمده یا نه؟ هروقت كه مسافری از ایران می رسد به واقع عزا می گیرم كه چه داستان تازه ای می خواهد بگوید. با این كه من خودم هر دو سه سال درمیان سری به ایران می زنم.
باور كن من در گذر سالیان بارها دیده ام كه پسر دائی ای یاد خترعموئی از ایران می رسد.قبل از آن كه مرا در جریان احوال دائی و عمو بگذارند با« اطلاعاتی» دربارة زیادی «فحشاء» و « فراوانی اعتیاد» و به خصوص « فساد جوانان» بمباران می شوم. هر راوی البته، فامیلان و بستگان خود را استثناء می كند یعنی وقتی از این مسافران تازه آمده می پرسی كه در میان كسانی كه من و تو می شناسیم چه كسی این چنین شده است ؟ در اغلب موارد، نمونه ای نیست یعنی، جوابی به این شكل و شمایل می شنویم كه« دروغ چرا، از فامیلان خودمان، من كسی را نمی شناسم ولی خیابانها، پر است . البته مهندس فلانی و دكتركی یك دردوره های شان تریاك دود می كنند و لی معتاد نیستند ». خوب اگر از فامیلان من نوعی در خیابان ها كسی نباشد ولی خیابانها پر باشد، روشن است كه فامیلان دیگران اند كه این گونه مستاصل شده اند و اما اگر به این دست روایت كردن ها در كلیت آن بنگری، واگر این فرمایشات را در كنار هم بگذاری، از این مجموعه چیزی كه سر بر می زند این است كه بی تعارف، در ایران امروز غیر از خواجه حافظ شیراز، بقیه اغلب فاحشه اند و معتاد . از زمان آدم ابوالبشرهم كه همه مان « دزد» و « كلاه بردار» یا به قول فرهنگ غالب خودمان « زرنگ» بودیم، و آن وقت، تصویر مان از خودمان كامل می شود. نه اینكه گمان كنی من ادعایم این است كه درایران از این خبرها نیست. اصلا و ابدا . هست. بود و خواهد بود. بعید نیست اكنون، از گذشته بیشترشده باشد كه اگر این چنین باشد توضیحش هم چندان دشوار نیست.
یكی از مشكلات اساسی ما این است كه هنوز علم آمار و به ویژه آمار قابل اعتماد در ایران «كشف» نشده است!! این به واقع، بیماری تاریخی مان است كه با ارقام بازی و گاه شعبده بازی می كنیم .
البته از تصویر پردازی فرنگ نشینانی كه هرازگاهی سری به ایران می زنند نیز غافل نباش- البته شاید مرا هم بتوانی در همین دسته بگذاری- اگر در فرمایشات و خرده فرمایشات این جماعت هم دقت كنی، به روشنی خواهی دید كه این حضرات هم، با عینك غربی و حتی مثل یك سوئیسی، یك فرانسوی، یك انگلیسی ووبه ایران می نگرند. و دلخوری اصلی شان این است كه چرا تهران مثلا، مثل ژنو نیست! یاچرا ادارات در ایران مثل ادارات در شهرهای محل سكونت ایشان در اروپا حساب و كتاب ندارد و این نكته بدیهی را در نظر نمی گیرند كه تهران، خداوكیلی باید با كراچی و قاهره ودمشق مقایسه شود نه با ژنو یا استكهلم! نتیجه این ندیدن واقعیت ها به آن صورتی كه هست، این است كه در اغلب موارد، تصویری كه از ایران به دست می دهند، مغشوش و حتی می گویم مخدوش است.
البته می توان مغلطه كرد ولی مقایسه بالا به شیوه ای كه از سوی این مسافران گرامی صورت می گیرد، درست نمی شود. بی پرده باید گفت كه اگرچه ما ایرانی ها دلمان خیلی چیزها می خواهدولی برای دست یافتن به آن چه كه دلمان می خواهد از غربی ها نه پشتكار و وظیفه شناسی را یاد گرفته ایم و نه وقت شناسی را. نه احترام به قانون را از اكثریت این جماعت یاد گرفته ایم و نه احترام به حق و حقوق دیگران را. ما هنوز به طرز بیمار گونه ای وقت ناشناسیم. اگرچه همیشه ادعا كرده ایم و ادعا می كنیم كه حكومت های مان طاقت از گل نازك تر شنیدن ندارند- اتفاقا درست هم می گوئیم- ولی از دیدن این نكته بدیهی غفلت می كنیم كه خودمان نیز دقیقا این چنین ایم. هر كدام از ما، اگر با خود خلوت كنیم در خواهیم یافت كه به راستی جوجه دیكتاتورهای قهار و هراس انگیزی هستیم كه آب گیرمان نمی آید والی، شناگران قابلی خواهیم بود. مای فاقد قدرت، در بسیاری از موارد به چیزی كمتر از نابودی دیدگاه مخالف رضایت نمی دهیم . آن گاه ساده لوحی حیرت انگیزی می خواهد اگر بپذیریم كه وقتی ژ3 و یوزی و مدلهای جدیدترشان را به دوش انداختیم، دموكرات می شویم و مدافع آزادی بی حد وحصر اندیشه! نمی دانم حتما باید از كسی اسم ببرم تا حرفم را مشخص زده باشم!!
نه، می دانم كه عاقل را اشاره ای كافی است.
تا وقتی از یك دیگر تعریف و ستایش می كنیم كه دوست و رفیقیم و همین كه زبان به نقد می گشائیم آن وقت، بیا و تماشا كن. حكومت های فخیمه درایران كه به سهولت نوشیدن آب مخالفان عقیدتی خود را اعدام می كردند و می كنند. در بیست و چند سال گذشته كه با وصل كردن آن به احادیث قرآنی، برایش توجیه مذهبی هم تراشیدند و در كنار بسی بسیار چیزهای دیگر، برای نمونه در جامعة اسلام زدة ایران، حتی ضدیت با توحش اعدام هم وجهی «ضد اسلامی» پیدا كرد و ممنوع شد.
این شیوة نگرش، آن چه را كه در ذهن متبادر می كند برابری«اسلام» با « اعدام» است چون اگر جز این بود كه دلیلی نداشت مخالفت با اعدام مخالفت با اسلام هم باشد!! در سازمان های سیاسی مان در سی چهل سال گذشته، كه این گونه اختلاف عقیده ها، با قتل و تصفیه «حل و فصل» شدند.
از همة این ها گذشته، گریه آور این كه در این آباد شده فرهنگی، مذهبی و لامذهب، دستار برسرو كراواتی، با حجاب و مینی ژوپ پوش، همه مرید تكفیرند و هر كس را كه به هر دلیلی نپسندند با چماق تكفیر می كوبند. آن چه تفاوت دارد شكل تكفیر است نه خود تكفیر.
جالب این كه، ته مضراب این تصویر پردازی ها از خودمان این است كه هرچه هست و نیست همه زیر «دیگران» است - چه فرقی می كند، انگلیسی یا امریكائی یا روسی یا هر جای دیگر- مهم این كه، ما خودمان با این كه همه فاحشه ایم و معتاد و دزد، ولی، طیب و طاهریم… و بی گناه!! به زمان شاه می گفتیم كه سربازانی كه مردم را به گلوله می بندند - برای نمونه در میدان ژاله درآن جمعه خون بار شهریور ماه 57 «وارداتی» بودند و امروز می گوئیم كه گشتی هائی كه دختران و پسران جوان را در خیابان های تهران بازداشت می كنند به غیر از رانندگان ماشین های گشت، بقیه «عرب» اند و وارداتی !
آیا ملت دیگری را سراغ داری تا به این اندازه از دیدن خویش در آینه واز رودرروئی با خویش، به آن صورتی كه واقعاهست این گونه فرار كند؟
بعد، اززمین وزمان شكوه و شكایت می كنیم كه چرا كارها درایران به سامان نمی رسد! با این نگرش ریشه دار وتاریخی به خودمان كه از همه جایش گند وكثافت می ریزد، چرا باید كارها درایران به سامان برسد؟
حوصله کنم باز هم برایت خواهم نوشت. فعلا باقی بقایت