وب نوشت های یک آدم شکاک

Tuesday, June 28, 2005

نامه به یک دوست در باره انتخابات


دوست عزیزم:
باور می کنی! می خواستم امشب به خودم استراحت بدهم و برایت نامه ننویسم. به خودم گفتم روز خوبی داشتی، شنا کردی و لابد کمتر دل تنگی. من هم می توانم یک بار کمتر مغزت را بخورم. ولی می بینم که امشب باید حتما برایت چند کلمه ای بنویسم. می دانم دلت گرفته است. تا چند لحظه پیش، تو در آن جا و من در این سو از این سایت به آن سایت سرک می کشیدیم تا ببینیم که برسر ما چه آمده است! یا چه قرار است بیاید! وقتی آخرین میلت را خواندم دلم گرفت وقتی می نویسی «من دیگه نمی کشم....» آخ که من چقدر دلم می خواست در این لحظات در کنار تو بودم- یادت هست گفته بودم که من خودم را به جائی دعوت نمی کنم!- ولی نه، وقتی تو این همه دل، تا این حد دلگرفته و غمگین باشی، اصول بی اصول. به تو که نمی توانم دروغ بگویم خوب می شد اگر امشب با تو می بودم. نه فقط برای این که تو تنها و دلتنگ نباشی، بلکه برای این خودم این همه احساس تنهائی و دل تنگی نکنم،
آن هم با این قلبی که اگر پمپاژ دواها نباشد می ایستد!
دلم می خواست امشب پیش تومی بودم ومی توانستم درکنار تو یک شکم سیر گریه کنم.
آخ! که لعنت به این زندگی! آخراین چه روزگاریست که ما داریم؟
لطفا نگو مرده شور ترا ببرد با این دلداری دادنت! همین چند لحظه پیش سایت گویا نیوزرا که قرارا به رفسنجانی وابسته است نگاه کردم مثل این که نتیجه انتخابات آن گونه است که هم تو از آن واهمه داری وهم من و هم خیلی های دیگر.
فریاد می زنم
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من زحرفم معلوم برشماست
یکدست بی صداست
من، دست من کمک زدست شما می کند طلب
فریاد من شکسته اگر در گلو و گر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود وشما
فریاد می زنم
فریاد می زنم!
به اشاره برایت نوشته بودم که دلم می گفت ای کاش هاشمی بشود ولی مغزم فرمان می داد، که مرگ یک بار وشیون یک بار، بگذار احمدی نژاد ششمین واحتمالا آخرین رئیس جمهور این نظام شکنجه و سرکوب باشد. تازه از تو که نمی توانم پنهان کنم.مگر هاشمی همان عالیجناب سرخ پوش نیست! مگر هاشمی، آمر قتل های میکونوس و خیلی های دیگر نیست!
حالا دیگر این قدر بدبخت شده ایم که از دست مارغاشیه، به افعی پناه ببریم!
می دانم می دانم. زندگی مردم در داخل سخت تر می شود و سخت گیری ها بیشتر، ولی به یاد داشته باش دوست من:

دردا که این حکایت امشب نیست
دردا، که این حکایت این لحظه نیست
عمری است این خطاب بی پیغام
که از کنام نامیمونش
در لحظه های سرد بی آفتاب من آویخته ست
عمری است این دهان پنهان
این بی چهره ی بی انسان
با خالی شبان من آمیخته ست
عمری است این شرنگ
این شوکران ناخواسته، به جام خلوت من ریخته ست
عمری ست این غریبه ی سرد وسمج
این همزاد نامیمون
با خواب و با خیال و خوراک من
خود را سهیم کرده ست...
( آتشی، گزینه اشعار، ص 299-300)

پس، دوست من، از چه می ترسیم!
برایت گفته بودم و حالا تکرار می کنم از تقلبات که بگذریم احمدی نژاد با یک سری شعارهای پوپولیستی به میدان آمده است و در برابرش هم کسی است که هرکسی درایران می داند که قطعه زمینی خریده که از بد حادثه تمام ایران در آن قطعه افتاده است! تو خیلی سال است از ایران بدوری ولی به هرجا که می روی مرغوب ترین زمین ها را این خاندان مکرم بالا کشیده اند! از اشکال دیگر ثروت شان دیگر چیزی نمی گویم.
ترا نمی دانم ولی دیده ام که خیلی ها از بازگشت به عقب می ترسند! می گویند هرچه بوده باشد لااقل در این 8 سال اصلاح طلبان حکومتی تخم دوزرده گذاشته اند. « فشارها» کمتر شده است! مردم می توانند حرف بزنند و به قول آن مردک رمال، « دختر و پسر می توانند در خیابان ها راه بروند» و حالا هم اگر هاشمی مجددا به این مقام برسد لابد همین « تحولات» ادامه خواهد یافت. نمی دانم برای تو نوشتم ویا به دوست دیگری می گفتم که در این 8 سال، گذشته از همه ظلمی که اصلاح طلبان اسلامی بر مردم ایران روا داشتند، از پرداختن به معیشت اکثریت مردم هم غفلت کردند. این که فقرو نداری بیداد می کند دیگر نه افسانه است و نه تبلیغات « ضد انقلاب»، اغلب کاندیداهائی که از غربال شورای نکبتی نگهبان گذشتند هم، همین را گفتند- البته به غیر از همین آقای هاشمی!
جالب نیست!
تازه، چه « فشاری» بیشتر از این؟
اگهی های رسمی فروش کلیه در همین دوره درروزنامه های رسمی پیداشد!
لابد، من که کلیه ام را نمی فروشم پس، چه فشاری!
زمستان گذشته که یادت هست!
کارتن خواب ها را می گویم که در کنار خیابان ها یخ می زدند وبه همان بدی، این که هیچ مقام مسئولی هم مسئولیتی به گردن نمی گرفت.
تو گوئی این جا نیز، « توطئه استکبار جهانی» بود که باعث می شد مردم در گوشه خیابان یخ بزنند!
به عوض با سرعتی که حتی داد بانک جهانی را هم در آورده بود بر همه اموال مملکتی چوب حراج زدند و خودمانی اش کردند ولی برسرمردم کلاه گشادی گذاشتند که داریم « خصوصی» شان می کنیم! از « جامعه مدنی» با اسهال لفظ سخن گفتند ولی، یک « جامعه زدنی» تحویل مردم دادند! یادت هست عبدالله نوری را به زمان وزارتش و مهاجرانی را به همین نحو، در بغل دانشگاه کتک زده بودند. به میردامادی به زمانی که رئیس کمیسیون امنیت مجلس ششم بود، یورش بردند و سرو دماغش را شکستند!
نمی دانم طنز تلخ جامعه و سیاست ما را می بینی! این بابا که خودش امنیت نداشت قرار بود رئیس کمیسیونی باشد که امنیت مملکت را تامین کند!
وکلای از غربال گذشته مجلس هم در همین دوره کتک خوردند. مردم عادی که درهمه این 26 سال و همیشه کتک می خوردند!
با این همه، هنوز اصلاح طلبان دینی با طلب کاری از مردم حرف می زنند!
از روزنامه و روزنامه نگار زندانی و وبلاگ نویس شکنجه شده دیگر چیزی نمی گویم. به عوض، نگاه کن که آقاها و آقازاده ها چه مال ومنالی به هم زده بودند. و حالا در این انتخابات، باز مردم روبرو شده بودند باانتخاب هاشمی رفسنجانی که در چشم اکثریت مردم تبلور و تجسم و عصاره فساد این حکومت است در همه ابعادش و این دیگری، که اگرچه به گوهر فرقی نمی کند ولی به ظاهر تفاوت دارد. برخلاف هاشمی، او فقط یک آمر قتل نیست، خودش هم اجرا می کند. برخلاف هاشمی که عبای ایو سنت لورن بر دوش می اندازد و احتمالا بوی عطر وادوکلن می دهد و از تعامل با دنیای بیرون سخن می گویدولی هم چنان معتقد است که زن نصف مرد حق دارد، ودست سارق را باید قطع کرد، و چشم به ازای چشم درآورد.احمدی نژاد « اصل» و « اصیل» است. نه فقط عهد دقیانوسی است بلکه به دقیانوسی بودن خود افتخار هم می کند، بوی گه می دهد همان گهی که با بوی عطر و ادوکلن هاشمی و خاتمی اندکی پنهان می شود. یک طلبه به تمام معناست که می خواهد نظام سلطانی ما را طالبانی هم بکند!
این کجایش از نظر منافع دراز مدت کشور بد است؟ دقت کن می گویم دراز مدت!
و باز در همین دوره اصلاح طلب هاست که قاتلان زنجیره ای ترفیع می گیرند ولی ناصر زرافشان وکیل مدافع خانواده مقتولان در زندان می پوسد. اکبرگنجی به اشاره همین عالیجناب سرخپوش در زندان جوانی اش را به پیری می رساند وسحابی را به اشاره همین« مصلح اجتماعی» به قصد کشت شکنجه کرده بودند. از بقیه دیگر نمی گویم که بیشتر افسرده می شوم.
یادت نیست!
و من بدون این که کوچکترین توهمی در باره احمدی نژاد داشته باشم، می گویم حداقل امیدوار باشیم که با آمدن احمدی نژاد بخشی از توهم مردم بریزد. دیگر کسی نتواند گنجشگ اسلامی را رنگ کرده و به جای قناری « مردم سالاری دینی» به مردم بفروشد. بگذار شکل و محتوای این حاکمیت زور وشکنجه و نظارت استصوابی بر همگان از روز هم آشکار تر شود. شاید دیگر اصلاح طلبان دینی هم به همان دگردیسی گرفتار شوند که اکبر گنجی شد. که با این نظام، دموکراسی و آزادی غیر ممکن است.

زردها بی خود قرمز نشده اند
قرمزی رنگ نینداخته است
بی خودی بر دیوار
صبح پیدا شده از آن طرف کوه « ازاکو» اما
« وازنا» پیدانیست
گرته ی روشنی مرده ی برفی همه کارش آشوب
برسر شیشه ی هرپنجره بگرفته قرار
من دلم سخت گرفته ست از این
میهمانخانه ی مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار

من فکر می کنم که آن وقت، با همه سختی ها و مرارت های بیشتر، مردم با یک انتخاب دشوار روبرو خواهند شد.
یا باید برای رسیدن به دموکراسی، از این نظام بگذرند، یا همه زورگوئی ها و قلدربازی هایش را تحمل کنند.
این بد است ولی خوبی اش در این است که دیگر کسی نمی تواند برایشان در باره دموکراسی دینی قصه بگوید.
حداقل از دست این اصلاح طلبان مکار دینی راحت می شویم.
من به مردم ایران بیشتر از این ها اعتماد دارم که الان زیادی دلگیر باشم. دردرون درونم صدائی به من می گوید که مردم راه دوم را بر نخواهند گزید. من یکی حداقل تردید ندارم، که خودرا برای گذشتن از این نظام نکبت سازمان خواهند داد.
این جاست که تازه کار جدی آنها و ما- من وتو و دیگرانی که دلشان برای ایران می طپد- آغاز می شود.
از طرف دیگر، اگر احمدی نژاد به شعارهای پوپولیستی خود وفا نکند که توهم به سرعتی خواهد ریخت که این ریزش غیر قابل کنترل خواهد شد. و اگر، به فرض محال، به شعارهای پوپولیستی اش وفا کند، به فساد فراگیر بپردازد- نه این که ریشه کن کند، مگر کارد دسته خودش را هم می برد دوست عزیز- ولی حداقل اندکی کمتر کند. که نتیجه اش، بی گمان این خواهد بود که حداقل سرعت گسترش فقر کمتر می شودواین خودش خوب است. آخر دوست من، باور کن، خیلی ها در ایران « زندگی» نمی کنند، بلکه شبانه روز برای « وجودداشتن» در حال تقلا هستند. مضیقه های مالی چنان شرایطی ایجاد کرده است که اکثریت مردم توانی برای هیچ کار دیگری ندارند.
در شرایطی که فقر بیداد می کند، از « جامعه مدنی» سخن گفتن، دهن کجی کردن به مردم است.
شاید، می بینی می گویم شاید، با کاهش سرعت گسترش فقر، تحولی هر چند ناچیز در این حوزه ها ایجاد شود.

به هرطرف که می نگری آب است
به هرکسی که می گذری تشنه
تا هرکجا که می نگری برگ وساقه است
برهر چه دست می کشی از برگ و برتهی
در این کویرسوزان
آب از کدام چشمه ی جادو می جوشد؟
( آتشی وصف گل سوری، ص 112)

نه دوست من، زیادی دلگیر نباشیم.
بعید نیست این جمهوری نکبت اسلامی، سرانجام گورکن خویش را به دست خویش پرورانده باشد!
کاردنیا را چی دیدی!
با مهر و دوستی
بهنام
4تیرماه

Monday, June 20, 2005

گاف «امنیتی» آقای شهردار/ تقریبا «رئیس جمهور»

به نقل از روزنامه ایران، 31 خرداد آقای احمدی نژاد در ملاقاتی که با نمایندگان مجلس هفتم داشته است گفت:
«سرمنشأ اين تيم (تخريب من) در خارج از كشور است. اما در داخل كشور هم پايگاه درست كرده است. آنها به يكباره گفتند: «فلانى آدمكش و تروريست است.» با اين فضا امنيت براى كسى باقى نمى ماند. اگر خيال كرده اند من با اين حرفها از صحنه بيرون مى روم اشتباه كرده اند. من اين باندها را مى شناسم و آدرس محل و شماره تلفن آنها را هم دارم»
اولا آقای شهردار چرا اتهام « آدمکش و تروریست» بودن خود را انکار نکرد؟
دوما، از کی تا بحال، شهرداری تهران، آدرس محل و شماره تلفن باندها را جمع آوری می کند؟
ثالثا، آیا منظورشان این است که شانس بیاورید و من با پمپاژ بیشترمقام ولایت و شورای نکبتی نگهبان رئیس جمهور نشوم. اگر بشوم که من می دانم وشما. برادر شریعتمداری کیهان از همین الان دارد اطاق هائی را که درآن باید رو به دیوار بنشینیدبا چشم های بسته و به سئوال نکیر و منکر جواب بدهید، آب و جارو می کند...

Saturday, June 18, 2005

نامه به یک دوست در باره انتخابات:

بخشی از نامه ای که امروز به دوستی نوشته ام:
.....اگر در انتخابات تقلب گسترده شده باشد- که من خبر ندارم وروایت اش به نظرم ضد ونقیض می آید- که هیچ ولی اگر تقلب گسترده نشده نباشد، این نتیجه اصلا تعجب ندارد. دیشب داشتم سایتون زیتون را می خواندم. استقبال از رای دادن بسیار گسترده بود- یعنی رژیم دروغ نمی گوید. خوب آیا از خودت پرسیده ای که چراست و چگونه است که بعد از 26 سال حاکمیت خون و چرک و کثافت، هنوز نزدیک به 70 درصد می آیند بیرون که به این رژیم مشروعیت ببخشند! اگر این اکثریت آمده بودند بیرون که به معین رای بدهند، پس آن رای ها کو- فرض کرده ایم که تقلب گسترده صورت نگرفته است. اگر آمده بودند بیرون که به احمدی نژاد رای بدهند، که خوب، پس بحث بر سر چیست؟ یا مثلا رای دادن به هاشمی، یعنی به واقع کسی هست آیا درایران و در میان ایرانی ها که این مردک را نشناسد! آن وقت این کارناوال های شادی را که دیده ای- حداقل عکسها را که دیده ای! بعضی هاشان پول گرفتند بی تردید- حالا این بماند که بعضی ها فکر می کنند همین که گفته اند پول گرفته اند مسئله حل می شود، خوب ملتی با این همه تن فروش عقیدتی، چرا باید به جائی برسد؟ عده ای هم در میان ما ایرانی ها، گرفتاری ها ی معیشتی را دلیل این هرزگی و تن فروشی عقیدتی می دانند که اگرچه در مواردی درست است ولی همه قضیه نیست. یعنی هستند آدمهائی که کم هم نیستند، گرفتاری معیشتی ندارند ولی اصول وعقاید شان مثل یک چلوار قابل خرید و فروش است. هر کس بیشتر پول بدهد بیشتر بهره مند می شود. یعنی می خواهم بگویم که به دلایل گوناگون، مای ایرانی ، ملتی شده ایم در کلیت مان، بی فرهنگ و بی پرنسیب. یعنی دوست گرامی ما دهها سال پیش باید به خودمان بر خورد می کردیم و نکردیم و کثافات زیادی روی هم انبارشد و شد و شده ایم همینی که هستیم. حتی الان هم، برای نمونه، با ..... سر همین کلی جر وبحث داشتم. من حرفم این بود که باید بیشتر وقت و انرژی مان صرف بازکردن این دملهای چرکی بشود و عزیزم ..... هم می گفت که من دارم خود زنی را درایران باب می کنم! تازه این دوست من، به گمانم یکی از فهمیده ترین آدمهائی است که می شناسم.

باری، ببین .... جان، به دلایل گوناگون، مای ایرانی فاقد حافظه تاریخی هستیم. از تجربیات مان نمی آموزیم و یا کم می آموزیم و به همین خاطر است که زندگی ما در تاریخ شده ، تکرار اشتباهات که آن را تکرار تاریخ می نامیم. تاریخ که تکرار نمی شود، این مائیم که اشتباهات خودمان را تکرار می کنیم.

باری، تو الان هم رگه هائی از همین نگرش را در نوشته های کسانی چون باقرزاده، داراگلستان، نیما راشدان، مسعود بهنود، نوری زاده،..... وخیلی های دیگرمی بینی. خوب .....جان، در میان این مجموعه، انتظار داری یک مرد یا زن « عادی» که هم غم نان دارد و هم هزار غم دیگر، بنشیند و برای خود تحلیل سیاسی کندو بعد رای بدهد. به حدس و گمان می گویم احمدی نژاد می آید از عدالت در تحت اسلام سخن می گوید و به زیاده روی ها انتقاد می کند. ذهنیت اجتماعی که هنوز که هنوز است از توهمات خویش در باره اسلام تخلیه نشده است- اگر شده بود که این همه آدم مغزمان را اندر فواید مردم سالاری دینی نمی خوردند و خانم های فهمیده اش برایمان اندر فواید « فمینیسم اسلامی» نمی نوشتند- خوب این را می پذیرد. باور می کنی ..... من مرد می خواستم تف کنم به صورت کسانی که از این مزخرفات می نوشتند. فمینیسم اسلامی، آنهم وقتی که دیه یک زن حتی به اندازه دیه بیضه چپ یک مرد هم نیست! بقیه اش رو نمی گم. ارث و میرات، شهادت و هزار و یک چیز دیگر... زنان شما کشتزار شمایند... خوب دوست من، در این چنین بلبشوی عقیدتی، چرا تعجب می کنی که کسی چون احمدی نژاد رای می آورد! لازمه رای نیاوردن کسی چون احمدی نژاد این است که رای دهندگان هم بدانند چه می خواهند و هم بدانند که چه نمی خواهند. ولی درایران عزیز اصلا این گونه نیست، هست!

Wednesday, June 15, 2005

زیتون خانم: با اجازه:

اگر از این جور دٌر پاره ها دوست دارین وو با اونا مثه من حال می کنین، یک سر برین اینجا:
می‌زنم یه کانال دیگه:مصاحبه‌ی قالیبافه. داره از خانواده‌ش حرف می‌زنه. می‌گه خانواده‌م لیسانس فلان رشته رو داره.فکر می‌کنم مگه می‌شه خانواده همه با هم لیسانس بگیرن؟ توجه که می‌کنم می‌بینم منظورش زنشه.قالیباف زنشو" خانواده" خطاب می‌کنه.یاد صحبت رفسنجانی افتادم. موقعی که داشت صحنه‌ی ترورش رو در تلویزیون تعریف می‌کرد :" منزلم خودشو روی‌ من انداخت و منو نجات داد" و من اون‌موقع در کف این مونده بودم که چه‌جور می‌شه موقع تیر‌اندازی منزل رو سرآدم خراب شه که تیر به آدم نخوره. که بعد فهمیدم منظور از" منزل" خانومشه.اینا که هنوز زن رو جز اسباب‌اثاثیه و مایملک خودشون تصور می‌کنن چطور می‌خوان برای 35 میلیون زن رئیس‌جمهور خوبی باشن؟
می‌زنم یه کانال دیگه:داره با یه دختر زیبای جوون مصاحبه‌می‌کنه. دختر خیلی آرایش‌ داره و از زیر شال نارنجی‌ش موهای های‌لایت‌شده‌ش بیرونه. با مانتویی تنگ. دختر با حرارت داره از فوائد شرکت در انتخابات می‌گه و مجری ذوق می‌کنه.چشمامو می‌بندم و یاد روزایی می‌افتادم که باید با مانتو و مقنعه‌ی مشکی باید می‌رفتیم مدرسه. من عاشق رنگ‌های نارنجی و زرد و صورتی و قرمز بودم. یادمه تو بازار هم لباس این رنگی‌ها کمتر پیدا می‌شد. و وقتی هم با هزار جا گشتن پیدا می‌کردم در مدرسه حق پوشیدن اونا رو نداشتم. یاد کفش صورتی‌ای که ناظم پاره کرد و کاپشن قرمزی که مدیر رسما گفت اگر یک بار دیگه بپوشی باید از این مدرسه بری.فکر می‌کنم اون موقع کی رئیس‌جمهوربود؟ کیا در رأس کار بودن؟ همینا نبودن؟ چه اتفاقاتی افتاده که این‌جور عوض شدن.
می‌زنم یه کانال دیگه:برای اولین بار شادی مردم رو بعد از پیروزی در فوتبال نشون می‌دن و عجیب اینکه به غیر از پسرا، دخترایی هم که رو صورتشون پرچم ایران رو نقاشی کردن نشون می‌دن. تازه دخترا در حال غش‌غش خنده و دست‌زدن و هورا کشیدنن. پیرمردی رو نشون می‌ده که داره قر می‌ده و بشکن می‌زنه. عجبا... حیرتا...تاحالا که این کارا جرم به حساب میومد!
یه کانال دیگه:با پسری مصاحبه می‌کنن که موهای سرش بلنده و با ژل خیلی خوشگل فرمش داده و تی‌شرت تنگ و آستین‌کوتاهی تنشه. اونم داره می‌گه" دوست‌دارم در سرنوشت مملکتم دخالت کنم و برای همین رأی می‌دم."به خودم می‌گم: از کِی تاحالا پسر موبلند ژل‌زده‌ی آستین‌کوتاه‌پوش تو مملکت‌ما از طرف حکومت آدم حساب شده؟مگر چند‌سال پیش برادر من موقع ورود به یه سازمان دولتی وقتی به تذکر نگهبان اهمیت‌نداد که باید بره از همون دوروبر پیرهن آستین‌بلند بخره، کتک نخورد؟
یه کانال دیگه:داره سرودی پخش می‌کنه که در بقیه‌ی روزای سال پخشش ممنوعه.سرودی به کردی، به ترکی به لری... مگر همینا نبودن که کردها و ترکمن‌ها رو به خاک‌و خون کشیدن؟
فکر می‌کنم چند ساله داریم سانت‌سانت مانتوها و روسری‌هامون رو کوتاه می‌کنیم؟ چند ساله کتاب‌های باارزش بهترین نویسنده‌های ما پشت دیوار سانسور مونده ، به خاطر اینکه اعتقاد ندارن باید چاپلوسی هر کس و ناکسی رو بکنن.
چند ساله بهترین فیلم‌سازای ما نمی‌تونن فیلمی که دلشون می‌خواد بسازن. چند ساله بهترین موسیقی‌دانا و خواننده‌های ما مجبورن برنامه‌هاشونو خارج از کشور اجرا کنن و ما بی‌نصیبیم و در عوض بدترین برنامه‌ها رو در تلویزیون به خوردمون می‌دن.
فکر می‌کنم آیا این‌همه ذوق کردن داشت که ما بعد از 26 سال تازه تونستیم اجازه بگیریم فقط 30 نفراز ما زنان به ورزشگاه بریم؟ تازه اونم با مانتو و روسری و و نه برای بازی کردن٬ که برای تماشا کردن! و به قیمت شکستن پای یکیمون.
چند سال دیگه باید بگذره تا بدیهی‌ترین و ساده‌ترین و کوچیکترین حقوقمونوبه صورت قطره‌ای بگیریم؟
یه کانال دیگه:کاندیدای رئیس جمهوری: ما قول می‌دیم اقلیت‌های دینی در کشورمون به خوبی و خوشی در کنار سایر هموطنانشون زندگی کنن. اقلیت‌هایی مثل...( فکر می‌کنه. اسم اقلیت‌ها یادش نمیاد) آهان زرتشتی و سایر مذاهب.(یادش نمیاد که بگه مسیحی و کلیمی! .بهایی هم که از نظر اینا یعنی کافر)
یادم میاد سر همین خونه که با حاج‌آقای بسازبفروش اطلاعاتی دادگاه داشتیم. به محض وارد شدن قاضی برگشت به حاج‌آقا گفت: مگه مال یهودی یا ارمنی بوده که خوردی؟اون موقع فهمیدم چرا مامانم به اسم خودش هیچ‌چی نمی‌خره و فکر می‌کنم اگر این خونه به اسم مامانم بود نمی‌تونستیم بعد از دوسال دادگاه، خونه رو که حاج آقا بعد از ما به دونفر دیگه‌هم فروخته بود به‌دست بیاریم!

Sunday, June 12, 2005

آقای معین: خود شیرینی بس است!

آقای معین هم چنان در این انتخابات خودشیرینی می کند:کل خبر را در شرق امروز یک شبنه 22 خرداد بخوانید که:
«ايرنا: مصطفى معين گفت: تمام زندانيان سياسى بايد از زندان آزاد شوند و اين واژه به شكل كامل از فرهنگ سياسى ايران حذف شود.وى جمعه شب در جمع دانشجويان دانشگاه شيراز افزود: اينكه ما زندانى سياسى نداريم شعار بوده و هم اكنون تعدادى از دانشجويان، روزنامه نگاران و دگرانديشان در زندان ها به سر مى برند.او در ادامه گفت: در صورت پيروزى در اين انتخابات لايحه عفو عمومى را تقديم مجلس شوراى اسلامى خواهم كرد.»
آقای معین: عفو یعنی « بخشایش، گذشت، از بدی گذشت کردن» و حالا، جناب، ممکن است برای خلق خدا توضیح بدهی که گناه این همه آدمی که فقط به خاطر عقیده و نوشتن و حرف زدن در زندان اند چیست و این ها چه کرده اند که تو « بخشایش» آنها را از مجلسی که به دست شورای نکبتی نگهبان دست چین شده است طلب می کنی..... برادر مگر مرض داری! چرا به زخم نمک پاشی....
چیکار داری ما نفت داریم یا نداریم.... کارت را بکن و برو....

Tuesday, June 07, 2005

کاندیدای مخفی انتخابات در ایران!!!

آقای نجفی معاون ستاد انتخاباتی آقای هاشمی رفسنجانی گفت:
« بنابراين ضمن احترام به ديگر كانديداها به نظرم هيچ يك از هشت كانديدا، قوى تر و اصلح تر از آقاى هاشمى رفسنجانى نيستند و ايشان ضمن اينكه در داخل كشور امتحان خود را پس داده و كارنامه قابل قبول بين مردم دارند در جهان نيز صاحب نظر و سياستمدار برجسته شناخته شده و كسى است كه مى تواند با اين همه تجربه و هشت سال دور بودن از كارهاى اجرايى با شناخت بيشتر وارد صحنه مديريت داخلى و خارجى شود و كشور را در ابعاد مختلف فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و سياسى هدايت و مديريت نمايد»
منبع شرق 7 ژوئن 2005
شما را نمی دانم. من اندکی گیج شده ام! کاندیدای نهم در این انتخابات کیست؟اگر قرار است آقای رفسنجانی از 8 کاندیدای دیگر بهتر باشد، یعنی از خودش هم بهتر است! یا این که این انتخابات یک کاندیدای مخفی هم دارد!
در خصوص مدیریت خارجی و شناخته بودن در سطح جهان، آقای نجفی، من مثل خیلی ها خبر دارم که بخصوص د رآلمان و در حول و حوش رستوران میکونوس آقای رفسنجانی را خیلی خوب می شناسند!!!

Thursday, June 02, 2005

« ضعیفه ها! مرداتون کجا هستند؟!»

یکی از خوبی های ایران این است که هم آدم مدعی زیاد دارد و هم آدم کم مدعای زیاد دان. یکی از زیباترین آدمهایش زن جوانی است که من مدتی است با قلم اش محشور شده ام. حیف است این نوشته تازه اش را شما نخوانید. من یکی که کیف کردم. خانم. دستت درد نکند. دست شما را به نشانه احترام می بوسم..

Wednesday, June 01, 2005

آش کشک انتخابات درایران

گفت راجع به انتخابات ایران چی فکر می کنی؟
گفتم هیچی!
گفت یعنی چی! آیا برایت مهم نیست که رفسنجانی انتخاب می شود یا معین!
گفتم راستش را بگویم یا دروغ؟ نه چه فرقی می کند!
گفت ای بابا خیلی فرق می کند!
گفتم: آره می دونم معین جوان تر است وقشنگ تر حرف می زند ولی هردو باید با مجلس هفتم کار بکنندو بالای سرشان آقای جنتی را دارند با آن شورای نگهبان اش و بعلاوه ولایت عهد دقیانوسی فقیه و حکم حکومتی اش هم هست.
گفت پس می گوئی چه کنیم؟
گفتم: نمی دانم . آش کشک شینده ای!
گفت: یعنی می گوئی که بخوریم یا نخوریم هر دو به حساب مان نوشته می شود.
گفتم: نه اگر بخوریم بقیه حرفها حرف مفت است ولی اگر نخوریم، ووقتی ببینید که ما نمی خوریم مجبور می شوند اندکی – نه خیلی زیاد- به خودشان بیایند.
گفت: یعنی چی؟ توهم فقط معما طرح می کنی.
گفتم : خوردن این آش کشک یعنی این که ما با کلیت این نظام مسئله ای نداریم. فرق نمی کند می خواهد معین بیاید یا کروبی یا آن گروه نظامیان و پاسدارها....و یا رئیس کل آنها، آقای رفسنجانی.
گفت: پس می گوئی چه کنیم؟
گفتم: ای بابا من چه می دانم؟ ولی، یاد ننه ام بخیر اگر پیر زن الان بود حتم دارم می گفت. عقل خودتان را قاضی کنید. اگربه رفسنجانی رای بدهید که یعنی پذیرش همه ستم 26 ساله چرا که در همه این سالها رفسنجانی یکی از معرکه گردانان اصلی بود. اگر به لاریجانی رای بدهید یعنی از جمله پذیرش صداوسیما در دهسالی که این بابا رئیس آن بود. گذشته از حیف ومیل مالی 550 میلیارد تومانی، فقط برای خواجه حافظ شیرازی پاپوش دوزی نکرده اند. اگر به قالیباف رای بدهید، یعنی این که بابا خواهش می کنم یک دفعه، ده دفعه دیگر بریزید به کوی دانشگاه و بچه ها را از طبقه سوم بیاندازین پائین. اگر هم به احمدی نژاد رای بدهید که یعنی دکتر سامی حق اش بود در مطب اش کشته شود و همین طور، خوب کردند دکتر قاسملو را کشتند و هم این که خیلی هم خوب است همه میدان های تهران و هرکجای دیگر قبرستان بشود و به جای مدرسه و کتابخانه، سقا خانه بسازیم. اگر هم به رضائی رای بدهید که تا حدودی مثل رفسنجانی چون این مردک برای 16 سال رئیس آدم کشان پاسداران بود و حالا به خیال خویش لباس « سیاستمداری» پوشیده است. اگر هم به کروبی رای بدهید که یعنی رشوه گرفتن در این آباد شده اشکالی ندارد و« فضیلت» است و بر سر مردم معامله کردن هم خیلی خوب است. اگر هم به معین رای بدهید، که یعنی دوستان بشتابید انقلاب فرهنگی که بخشی از فرهیختگان فرهنگی ما را از زندگی انداخت اتفاقا چیزبدی هم نبود و نیست. حالا تو خودت فکر کن وببین چه باید بکنی؟
گفت: اگر رای ندهیم چه می شود؟
گفتم: در کوتاه مدت چیز مهمی اتفاق نمی افتد. ولی بگذار حرفم را تکرار کنم: اگراین آش کشک را نخوریم دیگر دنیا هم می فهمد که ما از خوردن این آش کشک خسته شده ایم. و این ها وقتی ببینید که ما نمی خوریم مجبور می شوند اندکی – نه خیلی زیاد- به خودشان بیایند.
گفت: یعنی می گوئی که چه می کنند.
گفتم: نمی دانم . این ها که می دانی مثل گربه اند. هم می توانند بچه بزایندو هم تخم بگذارند ولی بعید نیست ، افسار قاضی مرتضوی را اندکی بکشند. و کمی هم جلوی دیگر آدم خواران قوه قضائیه را بگیرند. ولی برخلاف خیلی از دوستان، من فکر می کنم نخوردن این آش کشک در شرایط فعلی، بهترین کاری است که می توانیم بکنیم. نه فقط این آش را نمی خوریم بلکه به صدای بلند اعلام می کنیم که ما فقط آشی را خواهیم خورد که خودمان در درست کردن اش از اول تا به آخر نقش اصلی راداشته باشیم. خودمان..... نه هیچ کس دیگر....من یکی روراست بگویم با تغییر اعضای شورای نگهبان شدیدا مخالفم. یعنی آقا جان بگذار همین جنتی و دارودسته باشند و دنیا ببیند ومردم ایران یک بار دیگر ببینند که با چه جانورانی روبرو هستند و بدانند وقتی دم کون الاغ می ایستی یا برایت می گوزد و یا لگد می اندازد. یعنی چی این ها « عادل» نیستند وعوض بشوند.... عوض بشوند تا 26 سال دیگر بگذرد ومردم تازه بفهمند که جنتی ها دیگر بر سر کارند... آقا جان مگر با زندگی ما شوخی دارید! اگر این آش را نخوریم می توانیم به صدای بلند به لهجه آقای خمینی فریاد کنیم:
ولایت فقیه باید بره
شورای نگهبان باید بره
شورای مصلحت نظام باید بره
بنیادهای ریز و درشت باید بره
قانون اساسی جمهوری اسلامی باید بره...
ولی وقتی خوردیم.... من می گویم....
داداش برو یه گوشه ای و آروغت رو بزن....
به سیاست چیکار داری؟
اول جوئن 2005